ن: اجتماع معارضین؛
در سال 1345ق. رؤسای معارضین به رهبری فیصل الدرویش در منطقة الغطغط جمع شدند و مواردی را که با عبدالعزیز تفاهم نداشتند، یادآوری نمودند، از جمله:
1. سفر پسر سعود به مصر،
2. سفر فرزند دیگرش (فیصل) به لندن،
3. به کارگیری تلگراف، تلفن و ماشینآلات،
4. خطر تجارت با کویت؛ چرا که مردمانش کافرند و مبانی وهابیت را قبول ندارند،
5. منع قبایل اردنی و عراقی از چراندن گوسفندانشان در اراضی مسلمین،
6. مخالفت با دولت دربارة تسامح با خوارج (شیعیان !) در احساء و قطیف.
عبدالعزیز یا میبایست آنها را به اسلام هدایت میکرد و یا آنها را به قتل میرساند. عبدالعزیز برای حل این مشکل، جلسهای تشکیل داد و تمام اعضای معارضین به جز سلطانبن بجاد را دعوت نمود.
ابنبجاد حاکم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در این جلسه داشت و دلیلش این بود که اطمینانی به عبدالعزیز و سخنان وی نداشت؛ به خصوص بعد از این که ابن بجاد او را تحریم و تکفیر و عزل کرد.
ص: حمله به الاخوان؛ در سال 1346ق. در عراق مذاکراتی مبنی بر استقرار سربازخانه و تجهیز نظامیان به وسایل مخابراتی و زرهپوشها، در نزدیکی مرزهای نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامی صحرانشینان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحریکات نظامی علیه دیگر کشورها جلوگیری نمایند. در اثنای مذاکرات، به ناگاه الاخوان به سربازخانه حمله کردند و حدود 20 نفر از آنان را کشتند. حملات آنان بر عشایر عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.
در این میان هواپیماهای انگلیسی به اصرار حاکم عراق به پرواز درآمدند و اعلامیههایی جهت هشدار به الاخوان، پخش کردند. امّا این گروه به هشدار انگلیسیها توجهی نکردند و هواپیماهای بریتانیایی با بمبهای خود، جماعت الاخوان را تار و مار کردند. سرکوبی الاخوان، ابن سعود را بین تسلیم و یا مذاکره قرار داد؛ لذا مذاکره با دولت بریتانیا را برگزید. ابن سعود سپس معارضین را دعوت نموده و در اجتماع آنها اظهار داشت که برای جنگ با بریتانیا نیاز به نیرو و قدرت کافی است که متأسفانه در اختیار نداریم.
الاخوان، تبلیغات خود را بر ضدّ حکومت گسترش داد. در همه جا اعلام میکرد که حکومت میخواهد اساس دین را ویران نماید و با کفار روابط دوستانه دارد
اینها در حالی که پنج هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشایر نمودند. در سال 1349ق. لشکری به استعداد پانزده هزار نفر از عشایر تشکیل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام این گروه متحمّل شکست شدند. از جمله عوامل شکست الاخوان این بود که علما همگی با عبدالعزیز همدست بودند. همین سبب ضعف جنبش الاخوان گردید و حماسة دینی آنها را کمرنگ جلوه داد.
ع: مشکل دیگر؛ بعد از آن که لشکر عثمانی شکست خورد و از هم پاشید، عبدالعزیز از بقایای سربازان عرب عثمانی، لشکری جدید تشکیل داد که مجهّز به ماشینها و سیستم مخابراتی بود و نیز مدارس جدیدی در نجد تأسیس کرد. علمای نجد با اعمال او مخالفت کرده، صدای اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آنها میگفتند: آموزش و تعلیم و تدریس دروس جغرافیا و رسم و نقاشی و همچنین تدریس و یادگیری لغات بیگانه در مدراس جایز نیست.
آنان سینما، نور افکن و هواپیما را قبول نداشتند و میگفتند که مسافران هواپیماها، پروردگارشان را تهدید میکنند...
ف: یک ماجرای شگفت؛ ملک عبدالعزیز با گروهی از انگلیسیها در قصر خود نشسته بودند که مؤذن شروع به اذان گفتن نمود. امام جماعت به نماز ایستاد و نمازجماعت برپا گردید. امام جماعت این آیه را خواند: «وَلا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا...» (عبدالعزیز به طرف امام جماعت حمله برد و او را کتک زد و گفت: ای خبیث، تو را به سیاست چه کار؟ آیه دیگر پیدا نمیشد که بخوانی؟ !
س: بحران جدید؛ پس از آن که بر جنبش الاخوان، غلبه کرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانید، در سال 1348ق. دچار بحران اقتصادی سنگینی شد، به طوری که حجّاج در آن سال به چهل هزار نفر تقلیل پیدا کردند و ساکنان حجاز دچار گرسنگی شدند و از حجاج یاری طلبیدند تا کمکی به آنها کنند. آنان از مازاد غذای حجاج و نیز از پوست میوهها، برای ادامة حیات استفاده مینمودند.
عبدالله فیلبی مینویسد:
اضطراب و پریشانی بر ملک عبدالعزیز غلبه نمود، به طوری که در یکی از روزها پرده از این اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادی مواجهیم به طوری که تمام بلاد را در برگرفته است.
وی گوید: من به عبدالعزیز گفتم: شهر تو مملوّ از گنجهای مدفون از قبیل نفت و طلاست و تو عاجز هستی از این که آن گنجها را بیرون آوری و از طرفی به دیگران هم اجازه نمیدهی تا از طرف تو به اکتشاف بپردازند. عبدالعزیز در جواب گفت: اگر من کسی را پیدا کنم کهیک میلیون جنیه (واحد پول مصر) بیاورد، من هم هر آن چه او از امتیازات در بلاد من میخواهد، به او میدهم.
ث: رقابت برای کسب امتیاز نفتی؛ از زمانی که غرب دریافت که در مناطق نجد گنجهای مخفی از قبیل نفت و... نهفته است، شروع به رقابت برای کسب امتیاز حفاری نمودند. به طوری که دو شرکت عمده برای کسب امتیاز حفاری وجود داشت: یکی شرکت آمریکایی و دیگری شرکت بریتانیایی، که نهایتاً شرکت آمریکایی موفق به کسب امتیاز در سال 1353ق. گردید. بدین ترتیب بین مستر ملتون نماینده شرکت آمریکایی و شیخ عبدالله سلمان، نماینده حکومت سعودی در این زمینه پیمانی منعقد گردید.( الوریدی، ص351)
کسب امتیاز نفتی برای آمریکا قدم اول برای سیطره بر منابع عظیم ثروت در شبه جزیزة عربستان بوده است. بعد از آن، آمریکا نفوذ خود را کمکم وسعت بخشید؛ به طوری که تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت که تا امروز ادامه دارد.
خ: خاندان عبدالعزیز؛ الوردی میگوید: عبدالعزیز کثیرالازواج بود که نمونهاش در عصر ما یافت نمیشود، به طوریکه دختر بچههای او 45 نفر بودند حال معلوم نبودکه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بیش از 300 پسر و نوه داشت....
خانوادهاش جزو طبقه ممتاز اجتماعی بودند و اعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتی که از پول نفت نصیبشان گردید، غرق در خوشگذرانی و شهوات بودند.
ذ: فرجام عبدالعزیز؛ در سال 1367ق. پیر و سالخورده و بیمار گردید و دیگر نمیتوانست حرکت کند. به ناچار با صندلی متحرک (چرخ دار) جابه جا میشد و فرسودگی او را از پای درآورده بود و نمیتوانست چیزی را تشخیص دهد و چندان رغبتی برای کارهای حکومتی در خود نمیدید. سرانجام در سال 1372ق. در حالی که 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهی به سعود رسید و فیصل را ولیعهد خود نمود.( آل سعود، ماضیهم و مستقبلهم، ص166)
پس از او نیز تا کنون سایر پسرانش بر مسند حکومت عربستان تکیه زدند.