یا برادرت در دین و یا همانندت در آفرینش
مانند تو پایشان می لغزد و ضعف ها به آنان روی می آورد و به عمد و خطا اشتباهاتی میکنند
پس به همان میزان که علاقه داری خداوند بخشش و چشم پوشی اش را شامل حالت گرداند
آن ها را عفو کن
نهج البلاغه_عهدنامه ی مالک اشتر
آنچه در روایات آمده (البلاء موکل بالمنطق)1 کمترین شباهتی با قانون جذب ندارد. قبلا گفته شد که در قانون جذب هر نوع تاثیری بین ذهن و پدیدهها مراد نیست. اگر همه گونه اثری که در کلام و یا تصور وجود دارد را قانون جذب بنامیم، در آن صورت باید تلقین، مثبتاندیشی، هیپنوتیزم، دعا و موارد فراوان دیگر را قانون جذب بنامیم. در صورتی که فرض همگان این است که قانون جذب موضوع جدیدی است و بالتبع تعریف جدیدی دارد. اگر قانون جذب تنها همان تلقین باشد، اساسا چرا اسم جدید برایش انتخاب کردند. بهتر بود همان نام قبلی را استعمال میکردند و به صراحت اعلام میشد که مراد دعا در متون دینی است که همگان برداشت خود از دعا را به عنوان تعریف قانون جذب معیار قرار میدادند. یا اگر قرار باشد که قانون جذب همان هیپنوتیزم باشد اساسا چرا این نام را تغییر دادند و عنوان دیگر و اصطلاح جدیدی برای نامگذاری انتخاب کردند؟
باید دقت کرد که واژههای به کار رفته در روایات را مطابق با معنای دقیق خود معنا کرد. همانگونه که کلمه ذنب (گناه) در چند معنا به کار رفته، مراد از کلمۀ بلا هم تنها بلاهای آسمانی نیست. از ادامه روایت معلوم میشود که منظور از بلا، نوعی مکافات است که انسان با سرزنش دیگران خود به آن گرفتار میشود. به عبارت دقیقتر بلا به معنای گناه و تکرار همان اشتباهی است که به دیگران نسبت داده است؛ یعنی بلایی که خود گناه و تخلف است در این روایت دو ویژگی دارد؛ اولا نوعی عکسالعمل است. دوم با مذمت و نیش زبان زدن به دیگران برای گوینده اتفاق میافتد.
باید دانست اولا روایت نمیگوید که اگر کسی به بلا فکر کند او بلا را جذب میکند (اگر روایت این گونه بود در آن صورت اندکی به قانون جذب نزدیک بود). دوم این که اساسا در روایت تصورِ بلا مطرح نیست، بلکه سرزنش دیگران (قول و بیان نه تصور ذهنی) نسبت به اشتباهات دیگران محور روایت است. جالب توجه این که در بعضی از مجامع روایی این حدیث ذیل عنوان "الفرق بین النصیحه و التعییر" آمده است یعنی روایت مذکور برای بیان تفاوت بین نصیحت و سرزنش ذکر شده است. در ادامه حدیث آمده است که هنگامی که کسی با اطمینان ادعا کند که من مرتکب فلان گناه و معصیت نمیشوم،(چون خودش را بری از اشتباه دانسته و به خودبینی دچار شده) شیطان (از این رو شیطان نقطه ضعفش را پیدا کرده و میداند از کدام ناحیه آسیبپذیر است) همه کارهایش را رها میکند و به ابتلای او دل میبندد و به گناه او امیدوار میشود، بلکه بتواند او را مبتلا کند. همین طور روایت میافزاید: بلا بسخن وابسته است اگر کسى دیگرى را بشیر خوردن از سگى سرزنش کند از او شیر خواهد خورد. شعر مشهور عرب در همین باب است.
احفظ لسانک لا تقول فتبتلى إن البلاء موکـل بالمنطـق
در بعضی از منابع روایی آمده است که روزی کسایی و یزیدی در مجلسی با هم بودند. هنگام نماز مغرب شد، همگان به کسایی (یکی از قاریان هفتگانه قران که به قراء سبعه مشهورند) اقتدا کردند. هنگام نماز کسایی سوره کافرون را تلاوت کرد و بخشی از آن را فراموش کرد. بعد از نماز یزیدی(با حالت مذمت و سرزنش) به او گفت: قاری و امام اهل کوفه در سوره کافرون اشتباه میکند؟! بعد از آن، نماز عشا را به امامت یزیدی خواندند، او در همان ابتدا در سوره حمد دچار فراموشی شد. بعد از نماز به او گفتند: خوب بود زبانت را حفظ میکردی؛ گفتی تا این که خودت هم مبتلا شدی. مگر نشنیدی که پیامبر فرموده البلا موکل بالمنطق.
از این دسته روایات کاملا پیداست که مراد از بلا نوعی گرفتاری یا ابتلاء است که انسانهای سرزنشگر به آن دچار میشوند؛ نه آنچه در قانون جذب ادعا شده که هرچه انسان به آن فکر کند همان دقیقا اتفاق میافتد.
1. . من لا یحضره الفقیه - الشیخ الصدوق - ج ٤ - الصفحة ٣٧٩.
د: هجوم به حجاز
وهابیون در سال 1340ق. به عربهای منطقه الفرع، که از قبیلة حرب بودهاند، یورش برده پارچهها و فرشهای گران قیمت را غارت نمودند. عربهای منطقه الفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گردیدند و هر آنچه از اموال که ربوده شده بود، از آنها باز پس گرفتند و جمعی از وهابیون را به قتل رسانده، بقیّه پا به فرارگذاشتند. از آنجا که بین اهالی منطقه الفرع و مردمان نجد روابط تجاری برقرار بود و هر ساله نجدیها برای خرید خرما به این منطقه میآمدند، با به وجود آمدن چنین جریانی، دیگر نجدیها برای خرید خرما نیامدند که این خود ضربهای به اقتصاد منطقه الفرع زد.( کشفالارتیاب، ص50)
هـ: کشتار حجاج یمنی؛ در1341ق. وهابیون با گروهی از حجاج یمنی برخورد کردند. از آنجا که این حجاج همگی مسلح بودند، وهابیها به دروغ به آنها اَمان دادند و همه را خلع سلاح کرده، در راه حجاج را همراهی نمودند. لیکن هنگامی که به دامنه کوه رسیدند، سپاه وهابی به بالای کوه رفت و در حالی که حجاج یمنی در زیر کوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ریختند و با گلولههای آتشین همگی را ـ که 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در این میان فقط دو نفر زنده ماندند که فرار کرده و ماجرا را گزارش دادند.( کشف الارتیاب، ص 54)
و: حمله به طائف؛ در سال 1342ق. وهابیون به حجاز حمله کردند و شهر طائف را محاصره نموده، وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان و کودکان پرداختند. سفّاکان وهابی حدود 2000 نفر از اهالی طائف را که در میان آنها علما و صلحا نیز بودند، به قتل رسانیدند و اموال این مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقایع و جنایاتی که آنها در این شهر مرتکب شدهاند، آن قدر هولناک است که تن آدمی را میلرزاند. حتی وقتی این فجایع را برای عبدالعزیزبن سعود بازگو کردند، او وقوع چنین حادثهای را تقبیح نکرد، بلکه فقط این سخن پیامبر گرامی را ـ که در مورد عمل زشت خالدبن ولید در روز فتح مکه فرموده بود ـ به عنوان عذر بیان کرد: "اللهمّ إنّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد"( همان، ص52)
پس از آنکه عبدالعزیز، بر طائف چیره شد، دیگر در مناطق حجاز مشکلی نمیدید. اما در حمله نظامی به مکه، از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگلیسیها بود که او را از ادامه حملات نظامیاش منع میکردند. امّا سیاست بریتانیا ناگهان تغییر نمود و در صدد برآمد که ملک حسین و فرزندان او را کنار بگذارد. به همین خاطر حاکم نجد وسیلهای برای اجرای سیاستهای انگلستان (کوبیدن عرب توسط یک فرد عرب)، گردید و انگلستان با ادامه عملیات او موافقت نمود.
ز: هجوم به شرق اردن؛ گروهی از وهابیون در سال 1343ق. بر اعرابی که در شرق اردن در امنیّت به سر میبردند، حمله کردند و در امّالعمد و نواحی آن بسیاری را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج کردند. امّا چندان نتوانستند دوام بیاورند و با تلفاتی که داده بودند، برگشتند؛ اما تجهیزات و هواپیماهایی که انگلیسیها در اختیار عبدالعزیز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفراتشان او را یاری میدادند، به معرکه برگشتند و در حالیکه در حمله اوّل 300 تن از یاران خود را از دست داده بودند به قتل و کشتار پرداختند.
تکنولوژی خرافه
در این عرفان کاذب عمل، سعی و تلاس و تزکیه و و بندگی خدا نقشی ندارد مهم اندیشه مثبت و احساس خوشی است که فرد را در حال خوش فرو می برد، تصور رویا ها و آرزوهایی که در این دنیا بهشتی به وجود می آورد و انسان را به همه خواسته هایش می رساند. «سالک مسیر کمال انسان عاشق و عارفی است که مسیر از خود به خدا را با دو بال زیبای احساس و اندیشه طی می کند.» (تکنولوژی فکر2.ص38)
عقاید انحرافی در بیان وی قالبی زیبا به خود می گیرد و آموزه ای شرک آلود چون نفی مدبر بودن خدا با شگردهای فن بیان وی ، نفی می شود «خدا رازها و قانون ها را آفریده و عقب نشسته و دارد مانیتورینگ می کند. نگو اگرخدا بخواهد می دهد.و اگر نخواهد نمی دهد . حاصل قانون ربطی به خدا ندارد» ( cdسمینار جذب)
او با الهام گرفتن از اندیشه ماده گرای غربی و با استفاده از «تئوری خرافه جذب» ، دیدگاه آخرت اندیشی را به زیر سؤال می برد « کسانی به جهنم می روند که به قیامت ، به جهنم ، به نکیر و منکر به فشار قبر فکر می کنند و کسانی به بهشت می روند که فقط به زیبایی ، به گلها فکر کنند...»(cd سمینار جذب )
جناب آقای آزمندیان در سخنرانی های خویش بهشت را از آن ثروتمندان و راحت طلبان می داند نه اهل جهاد و ورع « انسانی به بهشت خدا می رود که در این دنیا در زیباترین بهشت زندگی کند. نه در فقر ، نه در جنگ » و در همان سخنرانی با بیان اینکه «چند درصد از ثروتمندان را مردمی الهی معرفی می کنند که چون در این دنیا بهشت را برای خود مهیا ساخته اند در آخرت نیز به بهشت خواهند رفت»[7].اگر ایشان اندک مطالعات دینی داشتند متوجه می شدند که ثروت دلیل بر سعادت نیست و برخی از ثروتمندان نه به لطف خدا بلکه به سنت استدراج و امتحان الهی مبتلا گشته اند و ثروت و راحتی در این دنیا دلیل بر سعادتمندی اخروی نمی شود.
در چنین مکتبی مفاهیم دینی به نفع آموزه های خویش مصادره می شود ایشان در تعریف انسان غافل بیان می کند:«انسان غافل انسانی است که قانون مندی ها را نمی داند . در مقابل انسان خود هوشیار کسی که این کتاب را می خواند تکنولوژی فکر 2 ص 40»
نتیجه گیری
از نظر اسلام، تنها راه تکامل مادّى و معنوى و سازندگى دنیا و آخرت و رسیدن به جامعه مطلوب و مقصد اعلاى انسانیت، درست فکر کردن است و همه گرفتارى هاى انسان، نتیجه به کار نگرفتن اندیشه و جهل است. از این رو، در جهان پس از مرگ، آنان که به فرجام عقاید، اخلاق و اعمال ناشایسته خود گرفتار مى شوند، درباره ریشه گرفتارى هاى خود چنین مى گویند:
وقالوا لو کنّا نسمع أو نعقل ما کنا فی أصحاب السعیر، فاعترفوا بذنبهم فسحقا لأصحاب السعیر .
و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقّل کرده بودیم، درمیان دوزخیان نبودیم. پس به گناه خود، اقرار کنند؛ و مرگ باد بر اهل جهنّم!
البته تکامل مادّى و معنوى انسان، در گرو حیات عقل است.نه خرافه گرایی و تخیل پردازی و رمز اصلى حیات عقلى بشر، زنده شدن قوّه عاقله، به معناى وجدان اخلاقى اوست و این، یکى از رازهاى اصلى بعثت انبیاى الهى است. امام على علیه السلام با جمله «و یثیروا لهم دفائن العقول ؛ گنجینه هاى خرد را در آنان، آشکار کنند»، به فلسفه بعثت انبیاء اشاره کرده است.
زنده کردن اندیشه در جهت کشف اسرار طبیعت، از انسان ساخته است ؛ ولى زنده کردن عقل در زمینه شناخت کمال مطلق و برنامه ریزى جهت حرکت در مسیر مقصد اعلاى انسانیت، جز از انبیاى الهى ساخته نیست. هنگامى که انسان در پرتو تعالیم پیامبران الهى به بالاترین مراتب حیات عقلى رسید، به نورانیت و معرفتى دست مى یابد که نه تنها خطاپذیر نیست؛ بلکه او را تا رسیدن به مقصد اعلاى انسانیت همراهى مى کند.
[1]تکنولوژی فکر 1 ص 46
[2] مَن أجهَدَ نَفسَهُ فی إصلاحِها سَعِدَ ، مَن أهمَلَ نفسَهُ فی لَذّاتِها شَقِیَ و بَعُدَ
[3] أسعَدُ الناسِ مَن تَرَکَ لَذَّةً فانِیَةً لِلَذَّةٍ باقِیَةٍ
[4] إنّ حَقیقَةَ السَّعادةِ أن یُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ ، و إنّ حَقیقَةَ الشَّقاءِ أن یُختَمَ للمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ
[5] رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : إذا استُحِقَّتْ وَلایَةُ اللّه ِ و السَّعادَةُ جاءَ الأجَلُ بَینَ العَینَینِ و ذَهَبَ الأمَلُ وَراءَ الظَّهرِ ، و إذا استُحِقَّتْ وَلایَةُ الشَّیطانِ و الشَّقاوَةُ جاءَ الأمَلُ بینَ العَینَینِ و ذَهَبَ الأجَلُ وَراءَ الظَّهرِ
[6] تکنولوژی فکر 2 ص 27
[7] سخنرانی سمینار جذب
طاهره صادقی
یهودیان حضرت سلیمان (ع) را پادشاه میخوانند و باور دارند که وی ساحر و جادوگر بود! بعید نیست که آنان به گمان خود، به دنبال علومی باشند که سلیمان (ع) از آن علوم، برای سِحر و جادوگری استفاده میکرده است!؛
اما واقعیت این است که پس از رحلت حضرت داود(ع)، سلیمان نبی به جای ایشان نشست و از خداوند درخواست مُلک و قدرت کرد:
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (ص/35)
گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتی به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد، که تو بسیار بخشندهای!
خداوند، قدرتهای فراوانی را در اختیار سلیمان(ع) قرار داد. باد، مسخّر امر او شد. حیوانات و جنّیان نیز زیر فرمان وی بودند. خداوند معجزاتی را که به آن پیامبر عنایت کرد این گونه بیان میکند:
وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ (انبیا/81)
و تندباد را مُسخّر سلیمان ساختیم، که به فرمان او بسوی سرزمینی که آن را پر برکت کرده بودیم جریان مییافت؛ و ما از همه چیز آگاه بودهایم.
وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَن یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ (انبیا/82)
و گروهی از شیاطین (را نیز مُسخّر او قرار دادیم، که در دریا) برایش غوّاصی میکردند؛ و کارهایی غیر از این (نیز) برای او انجام میدادند؛ و ما آنها را (از سرکشی) حفظ میکردیم!
وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (نمل/17)
لشکریان سلیمان، از جنّ و انس و پرندگان، نزد او جمع شدند؛ آنقدر زیاد بودند که باید توقّف میکردند تا به هم ملحق شوند!.
حضرت سلیمان به حاکمیت بینظیری دست یافت و در همین دوران، هیکل (معبد) را بنا نهاد. هستة انحرافی بنیاسرائیل در این حکومت، جنب و جوش داشت. سلیمان(ع) با آن همه اقتدار، از بنیاسرائیل آزار میدید. تا بدانجا که ایشان را به سِحر و کفر متهم کردند! اما خداوند ساحر و کافر بودن آن حضرت را انکار کرده و می فرماید:
وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ (بقره/102)
و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم میخواندند پیروی کردند. سلیمان هرگز (دست به سِحر نیالود؛ و) کافر نشد؛ ولی شیاطین کفر ورزیدند؛ و به مردم سحر آموختند. و (نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پیروی کردند. (آن دو، راه سحر کردن را، برای آشنایی با طرز ابطال آن، به مردم یاد میدادند. و) به هیچ کس چیزی یاد نمیدادند، مگر اینکه از پیش به او میگفتند: «ما وسیله آزمایشیم کافر نشو! (و از این تعلیمات، سوء استفاده نکن!)» ولی آنها از آن دو فرشته، مطالبی را میآموختند که بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند. (بقره/102)
خواص اهل باطل یهود، مردم را در مسیر سحر و قدرت سازی در برابر قدرت سلیمان(ع) قرار میدادند. همة حرفشان این بود که چرا در حکومت سلیمان(ع)، ما که از بنیاسرائیل هستیم، اجازة بهرهوری نداریم؟ از حکومت سلیمان راضی نبودند، از این رو به محض اینکه حضرت سلیمان(ع) از دنیا رفت، حکومت حق نیز فرو پاشید.
مدتی پس از پایان دوران پر شکوه حکومت داود و سلیمان(ع)، دوباره یهود واپس میگراید و قدس را از دست میدهد. اما سازمان یهود به برنامهریزی جدیدی برای رسیدن به امیال خویش یعنی حاکمیت جهانی به مرکزیت قدس پرداختند. و زیرکان قوم خود را، با عناوین طبیب و ساحر به درون مراکز قدرت و دربار دولتهای منطقه نفوذ دادند![1]
نکته مهم تر این که تخریب مسجد الاقصی تکمیل پازل کابالیسم است که صهیونیسم با تمام توان در خدمت این جریان شبه عرفانی است!
تکنولوژی خرافه
دین عصر جدید از طریق مبلغانشان با القاء برخی تلقینات انسان هارا در فضای مجازی سیر میدهند و از حقیقت زندگی و واقع بینی در زندگی دور می کنند . و بر اساس آمال پروری و خیال پردازی انسان را از غایت زندگی دور می کنند . جنس آموزه ها در این تفکر از نوع تلقین احساس می باشد بر خلاف آموزه های دینی که بینشی واقع بینانه به زندگی را در انسان ایجاد می کند چنانکه حقیقت خوشبختی نه در حد یک احساس بلکه واقعیتی فراتر از یک حس می باشد.
امام على علیه السلام می فرمایند: خوشبختى حقیقى این است که کار انسان به خوشبختى بینجامد و بدبختى حقیقى این است که [فرجام ]کار آدمى به بدبختى ختم شود[4] .
در این تعالیم ، منظور از سعادت نه سعادت اخروی بلکه سعادتی این دنیایی می باشد بر همین اساس در این تفکر نباید به مرگ و آخرت فکر کرد که موجب افسردگی می شود.
آری نشانه خوشبختی در آموزه های دینی نه در ترک یاد مرگ ، بلکه در ترک آرزوهای طولانی است.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمایند: هرگاه کسى استحقاق دوستى خداوند و خوشبختى را بیابد ، مرگ در برابر چشمان او آید و آرزو، پشت سرش رود و هرگاه مستحقّ دوستى شیطان و بدبختى شود ، آرزو، پیش چشمش آید و مرگ، پشت سرش قرار گیرد[5] .
بر این اساس تکنولوژی فکر مأموریت انسان در زندگی را نه الاهی و ابدی و معطوف به آخرت و معاد بلکه صرفا دنیوی و آن هم نه تزکیه و عبودیت بلکه لذت و خوشی در دنیا ترسیم می کند. «مأموریت تو این است که بهشتی برای خود در این دنیا بسازی بهشتی مستقل در متن این جهان و در راستای قانونمندی های آن... آن نقطه غایی و آن دستاورد نهایی که باز گو کننده همت تو بی وقفه تو در دستیابی به کمال است، چیزی نیست جز همان بهشتی که باید در این دنیا بسازی.» (تکنولوژی فکر2.ص217)
با اندک تأملی در سخنان مؤلف کتاب تکنولوژی فکر ، این تفکر به علت خواستگاه غربی آن و بر اساس تحریف های کتاب مقدس معتقد است که آدم و حوا از درخت آگاهی خوردند و با این راهنمایی شیطان به خود آگاهی رسیدند و این گناه و نافرمانی افق های تازه ای را به روی انسان گشود و امروز هم رسیدن به خودآگاهی و تکیه بر این نیروی فکر و شناخت است که می تواند انسان را به سعادت برساند.
«آدمی چون با وسوسۀ شیطان میوه ممنوعه را چید، ناگهان خطر سقوط در وادی غفلت ها را حس کرد و با قهر خدا لحظه ای به خود هوشیاری رسید ... و این اولین درس خودآگاهی انسان بود که نگاهش را وسعتی دیگر بخشید و افق های تازه ای را فراروی وی گشود.» (تکنولوژی فکر2.ص48)
در این تفکر خدای خالق هستی رنگ می بازد و همه چیز به نفس و درون انسان خلاصه می شود و دعا کردن و تضرع در برابر خداوند بزرگ جای خود را به عبارات تأکیدی و تلقین به نفس برای استفاده از نیروهای درونی می دهد.
«آن گاه که تو دست به دعا بر می آری زیباترین، عمیق ترین، متعالی ترین، و مثبت ترین جملات تأکیدی بر زبان تو جاری می شود.» (تکنولوژی فکر2.ص152)
این تفکرمی کوشد که با تأکید بر معنویت، درونگرایی، نگرش مثبت و ... نظر مردم جهان را از توجه به ظلم ها و ستم ها و مفاسد و کشتارهای گسترده در جهان منصرف کند و به تخیلات زیبا معطوف سازد. (مراجعه به :تکنولوژی فکر1.ص86) و با تأکید بر اینکه بهشت را باید با افکار و اندیشه های زیبا در این دنیا بسازیم از اندیشیدن به بدی ها و مردم را از مبارزه با آنها باز می دارد. «تکنولوژی فکر سیستم علمی و جدیدی است که انسان از طریق آن به دنیای مطلوب خود می رسد و دریچه ای به سوی بهشت بر خود می گشاید. این بهشت که جلوه ای از بهشت موعود است، در این دنیا واقع شده و همه زیبایی های آن حاصل اندیشه های درستی است که این تکنولوژی برای او پدید می آورد.» (تکنولوژی فکر1.ص9)
تفکر نوین جهانی با آمیختن آموزه های مختلف ادیان و برخی از یافته های علمی و حدس ها و فرضیات اثبات نشده علمی، نظیر شعورمندی عالم بر اساس فیزیک مابعد از کوانتوم، جهان های موازی و ... جنبش های عرفانی جدیدی را ایجاد کرده است. تعالیم تکنولوژی فکر در واقع یک عرفان کاذب و جنبش معنوی نوپدید است که بر اساس مبانی التقاطی طراحی شده است.بر همین اساس جلد دوم کتاب تکنولوژی فکر را بر اساس تعین مسیر کمال نوشته است . مؤلف کتاب در تعریف تکنولوژی فکر می نویسد: «این مباحث نوین، که بگونه ای عرفان مدرن است و در واقع آمیزه ای از علم و تکنولوژی و مباحث اعتقادی و عرفانی است.» (تکنولوژی فکر2.ص11)
از همین رو خدا در این عرفان ، وجود خدا کم رنگ گردیده و جای خود را به کائنات می دهد « منظور از کائنات ، موجودات ، مخلوقات و ممکنات است . هوش بی کران و خرد لایتناهی آفرینش ، در کائنات جاری است اگر با شعور موجود در کائنات ارتباط برقرار کنی ، هر آنچه بخواهی روی خواهد داد و هر آنچه امر کنی ، اتفاق خواهد افتاد ( تکنولوژی فکر 2 ص 131)
در این عرفان ها شخص بدون آموزش و تأکید و بر اصول اخلاقی و تزکیه و تربیت نفس و عبودیت و بندگی افراد از راه نرسیده به خود تلقین می کنند که ثروتمند هستند، بهترین بنده خدا هستند و معراج می روند و در مسیر کمال گام بر می دارند.
«من به عنوان عبدی صالح و بنده ای شایسته زندگی در مسیر کمال را آغاز کرده ام. اندیشۀ من، نردبان معراج من است. اندیشه های مثبت و هدفمند من معراج مرا رقم می زند و من با خلق افکار مثبت و روحیه آفرین در کاینات انرژی می آفرینم و با افکار زیبایم به کاینات فرمان موفقیت و خوشبختی خود را می دهم.» (تکنولوژی فکر2.ص192)
آقای آزمندیان کتاب خود را کتاب انسان ساز می داند: «من و شما که این کتاب انسان ساز را می خوانیم و مفاهیم آن را به کار می بریم دقیقا مثل چنین انسان هایی بشویم تا شایستگی ملاقات خدا را در مسیر کمال داشته باشیم.»
او در تعریف عارف روی شاخص های تفکر نوین که مثبت نگری افراطی و گریز از واقع نگری است تأکید می کند: «اولین مشخصه آنها این است که آنها یک پارچه مثبت اندیش و مثبت نگرند.» (تکنولوژی فکر2.ص23) این موضوع تا جایی پیش می رود که در سمینار های خود می گوید به اخبار هم گوش ندهید.
« عارفان در وادی زندگی همواره منتظر اتفاقات و رخدادهای زیبا هستند ... انسان های مثبت اندیش مثبت نگر که همواره زندگی را زیبا می بینند و منتظر رخدادهای زیبا هستند دیگران آن ها را افراد خوش شانس می دانند و به این خاطر فکر می کنند که همه چیز برای آن ها بر وفق مراد است. [6]
در این عرفان کاذب انسان می تواند به همه لذت ها و خواسته های خودش برسد و هیچ گناهی وجود ندارد و نیاز نیست کسی خود را ملامت کند. اساسا نفس لوامه نوعی بیماری روانی تلقی می شود و مهم این است که فرد در زمان حال زندگی کند، و خوشی و لذت را در حال تجربه کند و اگر از آن گذشت دیگر به آن فکر نکند. از این رو در تعریف عارف می گوید:
«آنها اشتباهات خود را می پذیرند و هرگز خود را به خاطر آن ها ملامت نمی کنند و وقت خود را به خاطر ابراز پشیمانی و یا احساس ناراحتی از کاری که کرده اند تلف نمی کنند.» (تکنولوژی فکر2.ص24)
«چون وجدان سرزنشگر ، دائم به سرزنش خویش نمی پردازم و دیگران را نیز مقصر نمی شمارم من همیشه سوار بر پرنده تکنولوژی فکر ، در اسمان افکار و اندیشه های ناب و زندگی ساز ، به سیر و سفر می پردازم ...خدا هرلحظه مرا به حضور می پذیرد . من رمز عبور را آموخته ام و هرگاه که بخواهم ، به قلمرو امپراطوریش می روم. من از خود راضی ام و این رضایت در زندگی من نیز منعکس می شود.» ( تکنولوژی فکر 2 ص 126 ) وی البته اقرار می کند « شاید ابراز رضایت از خود قدری خودخواهانه به نظر برسد....اما من به عنوان انسان متحول شده پایبند این خرافات نیستم و شجاعانه خود را از اسارت همه تعصبات و کج فهمی ها ، رهانیده ام ...می دانم که تعریف از خود اگر توأم با بلوف و خیال پردازی نباشد و صحبت از توانایی ها و استعدادهای خود اگر بدون هرگونه اغراق و تظاهر صورت پذیرد سرشار از سیگنال ها و پیام های مثبتی است (تکنولوژی فکر 2 ص 127)
دوره سوم حکومت وهابیها
14. عبدالعزیزبن عبدالرحمان 1319 ـ 1373ق.
در مباحث گذشته آوردیم که عبدالرحمانبن فیصل، کارش نگرفت(العلاقات بین نجد و الکویت، ص68) و سرانجام مجبور شد به همراه خانوادهاش به کویت پناهنده شود. یکی از فرزندان وی به نام عبدالعزیز، که در آن زمان ده سال داشت و در میان مردم کویت رشد یافته بود و هفت سال از دوران زندگیاش مصادف بود با ارتباط ودوستی پدرش عبدالرحمان و مبارک، امیر کویت، روزی نزد شیخ مبارک آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمین نجد را از چنگ ابن رشید درآورم. آیا در این امر مرا یار میدهی؟ شیخ جواب مثبت داد؛ از این رو دویست ریال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختیار او گذاشت. وی از میان بستگان خود به جمعآوری نیرو پرداخت که برادر و پسر عمویش، عبدالله بن جلوی او را یاری نمودند. این افراد که نزدیک به 40 نفر بودند به نواحی ریاض رسیدند و با فریب نگهبانان شهر، وارد ریاض شدند و حاکم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسلیم کردند. بعد از آن که از پیروزی خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوی شیخ مبارک، امیر کویت، فرستادند تا بشارت فتح وپیروزی را به او بدهد و در ضمن، درخواست کمک از وی نماید. با محکم شدن حکومت در ریاض و قلع و قمع مخالفین، دیواری اطراف شهر ریاض کشیدند و شیخ مبارک هم از او حمایت میکرد. عبدالعزیز در حالی که 22 سال سن داشت به حکومت رسید و پدرش را مشاور خود و پیشوای مسلمین منطقه گردانید. از جمله کارهای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف: روابط سیاسی با عثمانی؛ دولت عثمانی از طریق شیخ مبارک، حاکم کویت، با عبدالعزیز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را برای مذاکره با والی بصره به آن دیار بفرستد. لذا پیمانی در سال 1322ق. بین دو طرف منعقد گردید که باعث سیطره تام عبدالعزیز بر مناطق تحت نفوذش گردید. البته عثمانیها با او شرط کردند که عبدالعزیز باید به عنوان یک حاکم از سوی عثمانی در آنجا امارت داشته باشد و از طرفی عثمانیها ملزم گردیدند که نگذارند آل رشید در اداره شؤون حکومتی آل سعود، دخالت کند.
ب: پیمان با انگلستان؛ عبدالعزیز در سال 1328ق. با مأمور رسمی دولت انگلستان در کویت ـ که نامش ویلیام شکسپیر بود ـ سه بار مذاکره کرد. وی نظرش را به این صورت با مأمور دولتی انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت مناسبی است تا نجد و احساء برای همیشه از سیطرة عثمانیها رهایی یابد. نظر نمایندة انگلیس هم، موافق نظر عبدالعزیز بود؛ از اینرو معاهدهای با هم منعقد کردند که بعد از آن انگلیس باید از دخالت در شؤون داخلی شبه جزیره عربستان بپرهیزد و عبدالعزیز هم متعهد گردید در صورتیکه قصد حمله به شهرهای دیگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملکه انگلستان، مشورت نماید(کشفالارتیاب، ص48) و هر چه آنان دستور دادند، عملکند. همچنین سعود ملزم گردید که از هرگونه تماس یا اتحاد یا معاهدهای با هر حکومت یا دولتی غیر از دولت انگستان، خودداری کند و امیر نجد نباید در این امر کوتاهی از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره یا رهنی یا مثل آن با دولتهای دیگر ببندد. و نیز حق ندارد هیچگونه امتیازی از طرف خود به دولتی از دول اجنبی یا سران دولت اجنبی، بدون موافقت با حکومت بریتانیا بدهد.
ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدکه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضی کویت و بحرین و اراضی شیوخ قطرعمان و سواحل آن، خودداری کند؛ چرا که تمام این شیوخ تحت حمایت دولت انگلستان میباشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اینکه در هیچ جایی از این معاهده مشخص نشده که حدود عربی نجد کجاست. بالأخره با این معاهده، نجد و توابع آن تحت الحمایه انگلیس خوانده شد و این خود سیاستی بود از سوی دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورمیانه تسلّط پیدا کند و در این امر هم موفّق گردید، به طوری که بعد از جنگ جهانی اوّل بر جزیره العرب مستولی شد. در قبال تعهّد سعود، بریتانیا در سال 1332ق. متعهّد شد ماهیانه مبلغ 5 هزار استرلین به همراه ادواتی مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحویل دهد.
وی در سال 1362ق. ضمن خطبهای که در مکه خواند، گفت: نباید فراموش کرد که هرکس در قبال عملی که بندگان انجام میدهند، از آنها سپاسگزاری ننماید، در حقیقت خداوند را شکر ننموده است.
سپس شروع کرد به تمجید از انگلستان به خاطر کمکهایی که به او کرده است و نیز به خاطر ایجاد امنیت راهها که سفر حجاج برای انجام فریضه حج ونیز ازاینکه اسباب معیشت را برای مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفته اند، قدردانی نمود و در پایان گفت: به یقین برخورد بریتانیا با ما، از گذشته تا حال، برخوردی پاک و شایسته بوده است.
مرحوم مغنیه مینویسد:
کوچک وبزرگ میدانند که انگلیس و هم پیمانهای او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است که کاری را به قصد خیر و برای انسانیّت انجام دهند و اگر میبینی که شهر یا شهرهایی، پر از کالاهای آنان است، این وسیلهای برای تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمین میباشد تا با تسلّط بر مایحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست یابند. استعمار در جایی که منافعش اقتضا میکند، حاضر است خون انسانها را بریزد(هذه هی الوهابیة، ص135)
ج: وسعت دامنه حکومت؛ در آن برهه از زمان که عبدالعزیز با انگلیسیها روابط حسنه برقرار کرد، تغییر و تحوّلات اوضاع جهانی به نفع وی تمام شد؛ چرا که بعد از پایان جنگ جهانی اوّل و تسلیم ترکان عثمانی وتقسیم آلمان، نقش ترکان در جزیره العرب پایان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون این جزیره را در اختیار گرفت. از آنجا که بریتانیا اهداف خود را با حمایت از عبدالعزیز بهتر به دست میآورد، پیمانی را که با هاشمیها بسته بود و به آنان قول داده بود که در شمال حجاز، برایشان یک دولت بزرگ تشکیل دهند، خیانت نمود. دلیل خیانت آن بود که عبدالعزیز با هاشمیها ضدّیـّت داشت و از طرفی عبدالعزیز مناطق حائل و حجاب و عسیر(آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص104) را اشغال کرده بود و سیاستی زیرکانه از خود نشان میداد.