آلِ سُعود، سلسلهای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از 1148ق/1735م به بخشی از جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان میراند. فرنگیان این نام را سَعود مینویسند و می خوانند.
مورّخان، تاریخ سعودی را به سه دوره تقسیم کردهاند:
1. دوره اوّل از سال 1137 تا 1233ق.
2. دوره دوم از سال 1240 تا 1309ق.
3. دوره سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.
دوره اوّل حکومت وهابیهای آل سعود
1. محمد بن سعود
ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایهگذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پارهای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ 12ق/18م در شبهجزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهمترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی بهویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانههای خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمدهای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد («خاورمیانه و شمال آفریقا »، به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان میراندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنیخالد در واحههای غرب قَطر بر کرانۀ خلیجفارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د 1137ق/1724م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحههای کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد. و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، همپیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
زینی دحلان مینویسد: "شروع کار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقه نجد و اطراف آن کارش بالا گرفت. وی به یاری امیر درعیّه (محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا که با این وسیله توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند و قبل از این
توانسته بود اهالی درعیّه و حوالی آن را به اطاعت از خود درآورد. بسیاری از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبیله قبیله، مطیع او گردیدند. با اینکه همگی به وی پیوستند، امّا از صحرانشینان بیمناک بود، لذا در برخورد با آنها همیشه میگفت: من شما را به توحید و ترک شرک دعوت میکنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشینان و عدم اطلاع آنها از امور دینی، با سخنانی فریبنده، خود را در دل این مردم جا میکرد و همیشه به آنها میگفت:
«همانا من شما را به دین دعوت میکنم و همه کسانی که زیر این آسمان هستند، مطلقاً مشرکاند و هرکس مشرکی را به قتل برساند، بهشت نصیبش خواهد شد !»
مردم با سخنان فریبنده ابن عبدالوهاب، تبعیّت از او را پذیرفتند و با همین شعارها دلشان را خوش کرده بودند. گویا ابن عبدالوهاب ـ العیاذبالله ـ مانند پیامبر در میان مردم بود؛ چرا که این مردم هر آنچه که او میگفت، میگرفتند و رها نمیکردند. پیروان وی وقتی مسلمانی را میکشتند، مالش را به یغما میبردند و خمس مال را به رییس حکومت وقت میدادند و بقیه را در میان خود تقسیم میکردند و رفتار این مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام میدادند و امیر نجد نیز حامی او بود که با این حمایتها، امارت او وسعت گرفت.
ابن سعود 30 تن از علمای خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابیّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولی اهدافشان را نمیدانستند که چه در سر میپرورانند. وقتی این گروه به مکه رسیدند، امیر مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقاید انحرافی خود برداشتند. امیر دستور دستگیری آنها را داد که بعضی از این 30 تن دستگیر و محبوس شدند و بقیه گریختند.
شکست در نجران
حاکم ریاض، که دهام بن دواس نام داشت، از سرسختترین دشمنان وهابیت بود، به طوریکه حدود 27 سال، میان ریاض و درعیّه، جنگهای خونین رخ داد و در این میان، دو برادر محمدبن سعود با نامهای "فیصل" و "سعود" کشته شدند. در سال 1178 میان جوانان قبیلة بنویام ـ که از اهالی نجران بودند ـ و دو قبیلة عجمان و بنی خالد، پیمانی منعقد گردید؛ آنان همقسم شدند تا فتنة وهابیت را از بین ببرند؛ از این رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنویام به رهبری سیدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعیه حمله کنند و قبیلة بنیخالد و عجمان به رهبری شخصی که خالدی نام داشت، از طرف احساء به درعیّه یورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حرکتشان به گونهای طراحی شود که در روز معینی همگی به اطراف درعیه رسیده باشند، اما در این میان قوای جوانان بنویام زودتر از موعد به درعیّه رسیدند و توانستند لشکر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از این شکست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نیرنگ توانست جان به در ببرد. وی، پرچم صلح در دست گرفت و شرط کرد که اگر جنگجویان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگیری باقی بمانند و اسرا را تحویل دهند، وی و حاکم سعودی متعهّد میگردند دهها هزار سکه طلا جهت خساراتی که لشکر نجران متحمّل گردیده، بپردازند و قوای وهابی نیز از منطقه درعیه تجاوز نکرده، در همانجا مستقر باشند. وقتی لشکر خالدی که دارای جنگجویان مسلّح زیادی بود و بسیاری از نجدیها هم لشکر را همراهی میکردند، به میدان جنگ رسیدند، متوجه صلح گردیدند. لذا آنها هم به این پیمان راضی شدند. پس از این صلح بود که ابن سعود به خاطر صدمات روحی در سال 1179ق. در گذشت.
اعتقاد به مهدی موعود مسئله ای است که در تمام ادیان و مذاهب مختلف جهان اعم از وَثَنیُت ، کلیمیت ، مسیحیت ، مجوسیت ، اسلام و غیره مطرح بوده و هست ؛ بدین معنی که در آخر الزمان ، مصلحی ظهور خواهد کرد و به جنایتها و خیانتها و تبعیضهای بشر خاتمه خواهد داد .
آری " اعتقاد به مهدی " نه تنها یک باور اسلامی است ، که عنوانی می باشد برای خواسته ها و آرزوهای همه انسانهای دردمند و ستمدیده ، با کیش و مذاهی گوناگون ؛و همچنین بازده الهام فطری مردم است . و با همه اختلافاتی که در عقیده و مذهب دارند ، دریافته اند که برای انسانیت در روی زمین ، روز موعودی و انسان موعودی خواهد بود ؛ که با ظهورش هدف نهائی ادیان الهی تحقق یافته و مسیر آن به دنبال رنجی بسیار ، همواری و استواری لازم را می یابد . بنا بر این ، مسئله مهدویت با سلیقه ای دیرینه ، ریشه در مذهب دارد .
اگر چه غیر از قرآن مجید ، تمامی کتابهای آسمانی دیگر دستخوش تحریف شده اند ، لیکن با این وجود ، جملاتی از دستبرد دیگران مصون مانده است ، که در آنها از آمدن مهدی موعود و مصلح جهانی گفتگو شده است ، و چون این مطلب به صورت پیشگوئی و مربوط به آینده است ، و مضامین آن در قرآن و روایات متواتر وارد شده است . از این رهگذر مسلُم می شود که این عبارتها از منطق وحی سرچشمه گرفته و از دستبرد انسانها در طول تاریخ در امان مانده است .
از جمله روایات وتواتری که به ظهور " مهدی موعود " وعده داده ، حدیث معروف نبوی است که فرمود : « اگر از عمر دنیا یک روز بیش باقی نمانده باشد ، خداوند آن روز را طولانی کند تا مردی از امت و خاندان من که نامش نام من است ظاهر شود ، و زمین را از عدل و داد پر کند چنانکه از ظلم و ستم پر شده باشد . »
1- الفصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، ص 294