3. سعودبن عبدالعزیز
وی با حکم امرای سعودیِ وهابی، حکومت را به دست گرفت. در ابتدای کار، به شهرهای بصره و الزبیر حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وی قبر طلحه و زبیر را ویران نمود. جنگها و غارتهای او، آن قدر هولناک بود که حتی امرای قبل از او، دست به چنین اعمالی نزدند که به نمونههایی از آن فجایع اشاره میگردد:
الف: محاصرة جده؛ در سال 1219ق. لشکر وهابی با دوازده هزار جنگجو جده را محاصره کردند وآنجا که شریف مکه میدانست وهابیون در استیلا بر جدّه موفق نمیشوند، آشکارا به جمع آوری نیرو برای به دست گرفتن امور مکه پرداخت. لشکر سعودی از محاصره جدّه چیزی عایدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محکمی بر آنها وارد کنند و مهاجمان را یکی پس از دیگری به هلاکت برسانند.
سپاه وهابی بر اثر عدم موفقیت در جنگ، به پرکردن چاهها و قنوات پرداخته، در میان راه، طوایف اعراب را قتل عام کردند. حاصل این جنگ، شکست سپاه وهابی به دست ارتش شریف غالب بود؛ چرا که شریف غالب لشکری به رهبری شریف حسین برای انتقام از وهابیون آماده ساخت. سپاهیان مجهّز در منطقةاللیث بر وهابیون هجوم بردند و بسیاری از آنها را به قتل رسانیدند. در این میان شریف حسین هم به قتل رسید. شریف غالب جنگ را پی گرفت و سرانجام ضربات مهلکی بر سپاه وهابی وارد آورد و بسیاری از رؤسای آنها را به قتل رسانید و برای عبرت وهابیها، بسیاری از آنها را از دروازة شهر به دار آویخت.( کشفالارتیاب، صص 25 و 26)
ب: محاصره مکه و مدینه؛ زینی دحلان مینویسد:
"در اواخر ذیقعدة 1220ق. وهابیها با لشکری وارد مکه شدند؛ از سوی دیگر مدینة منوره را نیز به اشغال در آوردند. در این شهر، خانه وحی را غارت کرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتی در این شهر مرتکب گردیدند. بعد از این فجایع، امیری را بر شهر مدینه مسلط نمودند که نامش مبارک مزیان بود.
حکومت وهابیون در این شهر، هفت سال طول کشید. آنان مانع از آن میشدند تا حجاج شامی و مصری با شتران وارد مکه شوند... برای خانة کعبه، پردهای از جنس عبا دوختند و مردم را مجبور کردند تا از عقایدشان پیروی کنند وگنبدهاییکه بر روی قبور اولیا بود، ویران نمودند. دولت عثمانی به خاطر جنگ با دول غربی و نیز به خاطر ضعف از درون، نمیتوانست جلوی اعمال وهابیان را بگیرد".( مفتاح الکرامه، ج 5، ص512)
جبران شامیّه، نویسنده وهابی مینویسد: سعودبن عبدالعزیز، مدینه منوره را محاصره کرد و همان اعمالی را که در طائف و مکه انجام داد، بر سر مدینه و اهل آن آورد.
ج: یورش به نجف اشرف؛ سیّدجواد عاملی میگوید: "در شب نهم از ماه صفرسال 1221ق. قبل از طلوع صبح، در حالیکه مردم در خواب بودند، وهابیون به شهر نجف حمله کردند و بر بالای دیوارهای شهر رفته، آن را به محاصره خود درآوردند؛ امّا کرامات عظیمی از امام علی (علیه السلام) ظاهر شدکه بسیاری از وهابیون به قتل رسیدند و مفتضحانه گریختند و خدا را بر این امر شاکریم".( باید توجه داشت هجوم وهابیون به بلاد اسلامی، مصادف با جنگهای دولتهای غربی با دولت عثمانی بود و عجیب اینکه: فتنهای که ابن تیمیّه برپا کرد نیز مصادف با هجوم لشکر صلیبی به بلاد اسلامی بود که جنگهای سختی میان دو طرف برپا گردید.)
وی در ادامه میگوید: «سعودبن عبدالعزیز در ماه جمادی الآخر سال 1223ق. با لشکری از مردمان نجد، که نزدیک به 20 هزار جنگجو و یا بیشتر بودند، به شهر نجف حمله کرد، او تهدید کرد که قصد دارد در یک عملیات غافلگیرانه، شهر نجف را به همراه اهالیاش منهدم کند. ما تهدیدش را جدی گرفته، همگی به طرف دیوار شهر رفتیم.
سپاه وهابی شبانه به نجف رسید، ما هم با احتیاط به آنها نگاه میکردیم؛ به طوریکه تمام دیوار شهر را با تفنگها و توپها، محافظت نمودیم. لشکر سعودی کاری از پیش نبرد و به طرف حلّه رفت که با مقاومت مردم آنجا روبه رو گردیدند. سپس به کربلا حمله نمود و در حالیکه مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل کار این شدکه هر یک از طرفین تلفاتی دادند و لشکریان وهابی شکست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتی دوباره به عراق یورش برده، خونهای زیادی ریختند و ما مدتی از ترس، درس و بحث را ترک کردیم.... «لا حول و لا قوّة...» بعد از این ماجرا، وی بر مکه و مدینه مستولی گردید و به مدت دو سال از فریضه حج ممانعت نمود و نمیدانیم عاقبت چه میشود(مفتاح الکرامة، ج 5، ص514)
آن چه از تاریخ به دست میآید، این است که به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شامیها سه سال و مصریها 2 سال محروم بودند، از آن سالها به بعد معلوم و مشخص نیست که آیا باز هم مانع شدند یا خیر...
د: دستاندازی به شام؛ در سال 1223ق. فرزند او، امیر حجاز به بلاد حوران حمله کرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت کشاورزان را به آتش کشید و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ویران نمود.( لمع الشهاب، ص201)
صلاحالدین مختار میگوید: "در ششم ربیعالاول سال 1225ق. امیرسعود با 8 هزار تن از جنگجویان خود به دیار شام حمله کرد. به او خبر دادند که عشایر سوریه از قبیله: غنزه و بنیصخر و... در نَقَرة شام مستقر شدهاند، وقتی که او به شام رسید هیچ یک از این افراد را ندید؛ از اینرو به همراه یارانش به حوران حمله کرد و به شهرهای دساکر و بصره نیز یورش برد و اموال آنجا را به یغما برد. اهالی این مناطق از ترس هجوم وهابیها به نواحی و اطراف شهر گریختند. بعد از آن امیرسعود به قصر مزریب حمله برد، ولی مقاومت مردم مانع از پیشروی آنان شد؛ سپس شبانه به بصره تاخت و از آنجا، در حالی که غنایم زیادی به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت".
سه. مهدى یا عیسى«ع»
بحث بعدى در رابطه با این سؤال است که آیا صفات مذکور در قرآن (مانند بقیة اللَّه) مىتواند در مورد حضرت عیسى صادق باشد؟ به یقین چنین نیست ؛ چون هیچ دلیل و شاهد روایى معتبرى بر این نیست. تنها در روایت ضعیفى از اهل سنّت نقل شده که : «لا مهدى الاّ عیسى»؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1340، ح 4039.. توضیح آنکه برخى از خاورشناسان یا دیگر منکران ظهور حضرت مهدى(عج)، به حدیثى از محمدبن خالد جندى متوسّل مىشوند که مهدى موعود را همان پیامبر خدا حضرت عیسى بن مریم دانسته است. در این باره بد نیست بدانیم که هیچ دانشمندى از جهان اسلام، دیده نشده که متعرّض این حدیث شده و آن را مورد تمسخر و انتقاد شدید قرار نداده باشد ؛ یعنى، این روایت بالاتفاق رد شده و پذیرفته نشده است.
بیان بطلان و ردّ این حدیث نیازمند تلاش و کوشش نیست ؛ چون با تمام احادیث صحیح و متواتر مخالف است (به خصوص روایاتى که مىگوید : مهدى، از فرزندان رسول خدا و فاطمه«س» است). اگر قرار باشد به آنچه روایت مىشود - به همه اختلافها و گوناگون بودن آنها - استدلال شود ؛ در این صورت علم رجال و فن درایه، دانشى لغو و بیهوده خواهد بود... به هر حال در علم رجال، محمد بن خالد (راوى حدیث)، در زمره افراد دروغپرداز و مجهول معرّفى شده است. حدیث «لا مهدى الاّ عیسى»؛ فقط در سنن ابن ماجه و تنها از این راوى نقل شده است!!
ذهبى (از علماى اهل سنّت) گوید : «ازدى گفته است : (این روایت) حدیث منکر و نادرستى است و ابو عبداللَّه حاکم گفته : ناشناخته و مجهول است. من مىگویم : «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم»؛ حدیثى نادرست است که ابن ماجه نقل کرده است میزال الاعتدال، ج 3، ص 535..
قرطبى هم مىگوید : «و گفتهاش «ولا مهدىّ الاّ عیسى»؛ با احادیث این باب تعارض دارد... حدیثهاى نقل شده از پیامبر«ص» در نصّ بر خروج مهدى از خاندانش و فرزند فاطمه، ثابت و صحیحتر از این حدیث است. پس باید بر اساس آنها قضاوت کرد، نه این یک روایت» التذکرة، ج 2، ص 701. و... .
به هر حال از نظر علم رجال و درایه، این حدیث مردود است و با سایر احادیث معتبر و متواتر، تضاد دارد و از درجه اعتبار ساقط است ر.ک : سید ثامر هاشم العمیدى، مهدى منتظر در اندیشه اسلامى، صص 224 - 230.. به غیر از این روایت، هیچ کس ادعا نکرده است که مهدى، همان عیسى بن مریم است و آنگاه نتیجه گرفته شود که : «بقیة اللَّه» همان عیسى است!!
قرآن در سوره «هود» مىفرماید : «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛ هود (11)، آیه 86. ؛ «آنچه خداوند براى شما باقى گذاشته (از سرمایههاى حلال)، برایتان بهتر است، اگر ایمان داشته باشید».
امام باقر«ع» مىفرماید : «این آیه، اولین آیهاى است که قائم(عج) آن را تلاوت مىکند و سپس مىگوید : من بقیة اللَّه و حجّت خدا و نماینده او در زمین بر شما (مردم) هستم. (مردم به سوى او مىآیند و بر او سلام مىکنند) و نحوه سلامشان نیز چنین است : «السلام علیک یا بقیة الله فى ارضه»؛ تفسیر صافى، ج 2، ص 368، المهدى الموعود عند علماء اهل السنّة، ص 131..
امام صادق«ع» نیز به مردى فرمود که چنین به حضرت قائم سلام کند : «السلام علیک یا بقیة اللَّه»؛ سپس آن حضرت این آیه را قرائت فرمود : «بقیة الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین»؛ تفسیر فرات الکوفى، ص 63 ؛ کافى، ج 1، ص 411، ح 2..
بر اساس این روایات، «بقیة اللَّه» کسى به جز حضرت مهدى(عج) نیست و ربط دادن آن به «حضرت عیسى» بىپایه و نادرست است. اصولاً مسیحیان، حضرت عیسى را «بقیة اللَّه» - به آن معنایى که ما در نظر داریم - نمىدانند ؛ بلکه او را خدا (خداى پسر یا پسر خدا) مىدانند!! در حالى که «بقیة اللَّه» به معناى باقى مانده و ذخیره خداوند است و مصداقى جز «حجة بن الحسن العسکرى» ندارد.
ظهور عیسى«ع»
مسلمانان و مسیحیان، هر دو به ظهور عیسى مسیح«ع» در آخرالزمان اعتقاد دارند. پس اصل ظهور و بازگشت آن حضرت مورد پذیرش است ؛ اما بر اساس روایات معتبر، حضرت عیسى«ع» پس از قیام و ظهور امام مهدى(عج) ظهور کرده و تحت فرمان و رهبرى او خواهد بود. در واقع یکى از یاران و وزیران امام مهدى(عج) و فرمانده قسمتى از سپاه آن حضرت، عیسى«ع» است. پیامبر«ص» در حدیثى مىفرماید : «مهدى متوجّه مىشود که عیسى در قدس (در نزدیکى مناره بیضاء) فرود آمده است ؛ در حالى که دستهاى خود را بر بالهاى دو فرشته نهاده، آب از موهایش فرو مىچکد. پس (امام) مهدى مىگوید : جلو بایست و با مردم نماز بخوان. عیسى مىگوید : نماز براى تو اقامه شده است. پس عیسى پشت سر او نماز مىخواند و با او بیعت مىکند و مىگوید : من به عنوان وزیر و معاون برانگیخته شدهام، نه به عنوان امیر و امام» الصراط المستقیم، ج 3، ص 22 ؛ یوم الخلاص، ج 1، ص 553..
پیامبر اکرم«ص» همچنین مىفرماید : «مهدى از نسل من است ؛ وقتى خروج مىکند، عیسى بن مریم براى یارىاش فرود مىآید، او (مهدى) را پیش رو قرار داده، پشت سرش اقتدا مىکند» اثبات الهداة، ج 3، ص 495، ح 255 ؛ الاحتجاج، ج 1، ص 47..
در روایت دیگرى آمده است : «عیسى، وزیر قائم(عج) و پردهدار و جانشین آن حضرت است. به کرامت (و دستور) حضرت حجّت، امنیت را بر شرق و غرب عالم گسترش مىدهد» معجم الاحادیث المهدى، ج 1، ص 530 ؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 620..
نتیجه این مباحث آن است که به یقین آن منجى موعود - که مورد بشارت همه مکاتب و ادیان است و پیامبر اسلام نیز بارها به آن اشاره فرموده - حضرت مهدى(عج) است. و بقیة اللَّه نیز کسى جز او نیست. (مهدویت1، رحیم کارگر،)
حکمت بیان اوصاف
نتیجه اینکه اگر نام حضرت مهدى(عج) در قرآن نیست ؛ ولى صفات و خصوصیات حکومت او در قرآن وارد شده است. اصولاً قرآن در معرفى افراد، مصالح عالى را در نظر مىگیرد. گاهى مصالح ایجاب مىکند که افراد را با نام معرّفى کند و گاهى مصالح ایجاب مىکند که تنها به صفات افراد بپردازد. این مسئله درباره حضرت مهدى(عج) بدین جهات است :
یکم. تشکیل چنین حکومتى در مواردى، صریحاً و در موارد دیگر، به طور اشاره در قرآن وارد شده است. آیاتى که در سوره «توبه» و «صف» از انتشار و گسترش اسلام در سطح جهانى نوید مىدهد ؛ مانند «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»؛ اشاره به تشکیل این حکومت است ؛ زیرا به تصریح مفسّران، مضمون این آیه - که پیشگویى از گسترش فراگیر و همه جانبه اسلام در سطح جهان است - هنوز تحقّق نپذیرفته است.
دوّم. اگر نام امام زمان را نبرده، به جهت مصلحتى است که براى اهل فضل و درک مخفى نیست ؛ زیرا به همان علت که نام على«ع» را نبرده، نام آن حضرت را نیز ذکر نکرده است. اگر نام این پیشوایان گرامى را مىبرد، کینههاى دیرینه بدر واحد و حنین، بار دیگر زنده مىشد و لذا مطلب را به صورت کلى مطرح کرده و فرموده است : «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»؛ انبیاء (21)، آیه 105. ؛ بردن نام گذشتگان، (مانند لقمان و ذىالقرنین) قابل قیاس با افراد آینده نیست. درباره گذشتگان حسدها و کینهها تحریک نمىگردد و افراد سودجو و شهرت طلب، نمىتوانند از آن سوء استفاده کنند ؛ ولى بردن نام آیندگان، این محذور را دارد پرسشها و پاسخها، ص 185..
حال این سؤال مطرح مىشود که : آیا ذکر نام، دردى را دوا مىکند؟
تجربه تاریخى نشان مىدهد که اگر هم در قرآن، به صراحت نام آن حضرت برده مىشد، باز در طول تاریخ، شیادان و مدعیان دروغین مهدویت، پیدا مىشدند و نام خود را امام زمان مىگذاشتند تا از آب گلآلود ماهى بگیرند و از انتظار مردم، استفاده نادرست کنند.
بر این اساس، شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدى«ع»، این است که به معرّفى شخصیت «ممتاز» و برجستگىهاى آنان بپردازد ؛ نه معرّفى شخص. این نحوه بیان در مورد حضرت مهدى، گستردهتر و شفّافتر است. چون به ویژگىهاى رفتارى آن حضرت و جامعه موعود نیز اشاره مىکند. این خصوصیات و پیشبینىها تاکنون تحقّق نیافته و بر اساس روایات، تنها به دست مهدى (از فرزندان رسول خدا و فاطمه زهرا) تحقّق خواهد یافت.
به هر حال معرّفى شخصیت و ویژگىها، زمینهساز پذیرش معقول و دور کننده از تبعیت و پیروى کورکورانه است. این روش - به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد - بهترین روش است. این مسئله در مورد حضرت مهدى(عج) صادق است.
2. عبدالعزیز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزیز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جای پدر راگرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسیار سفاک و خونآشام بود که پارهای از جنایات او را یادآور میشویم:
الف: اشغال احساء
قوای حکومت به جانب احساء حرکت کرد و در بین راه، هر آنچه از اموال مسلمین را به چنگ آورد، تاراج کرد و هر مقاومتی که در بین راه، در مقابلشان صورت گرفت، با بیرحمی تمام سرکوب کردند، حتی به نخلستانها هم رحم نکرده، همه را نابود ساختند و بدین ترتیب احساء تسلیم گردید.
در سال 1796م. اهالی آن تصمیم بر رهایی از سلطة وهابیون گرفتند ولی با نیروهای قوی و مجهّز سعودی مواجه شده، مجدداً سرکوب گردیدند.
ابن بشر درباره چگونگی تسلیم اهالی احساء مینویسد:
امیر نجد بعد از نماز صبح، حرکت خود را به احساء آغاز کرد. وقتی که لشکریان به نزدیکی احساء رسیدند، نیروهای مسلح بر روی رکاب اسبان ایستاده، به یک باره با تفنگهای خود شلیک کردند. این عمل باعث گردید بسیاری از زنان حامله، سقط جنین نمایند... شهر اشغال گردید و بعد از اشغال، امیر نجد وارد شهر شده، چند ماهی در آنجا اقامت نمود. او هر کسی را که اراده
میکرد، به قتل میرساند، یا از احساء اخراج میکرد و یا به زندان میانداخت و هر آنچه میخواست به تاراج میبرد و خانهها را تخریب میکرد؛ «وضرب علیهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلک لما تکرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمین و أکثر منها القتل...» یعنی هزاران درهم جزیه و مالیات بر آنان تحمیل کرد و دریافت نمود. چون اینان پیمانشکنی کردند، پس بسیاری از آنان را به قتل رسانید. وقتی ابن سعود قصد کوچ کردن از احساء را داشت، بسیاری از بزرگان و رؤسای آن دیار را به همراه خود به درعیه برد و آنها را در این شهر اسکان داد و به جای خود در احساء شخصی به نام ناجم را که از طرفدارانش بود، گُمارد.( عنوان المجد، ج1، ص105)
ب: یورش به کربلا
در سال 1216ق. سعودبن عبدالعزیز با قشون بسیاری متشکل از مردم نجد، به قصد عراق حرکت کرد. وقتی به شهر کربلا رسید، آنجا را محاصره نمود. بعد از وارد شدن به شهر، به قتلعام مردم پرداختند و به خزانة حرم امام حسین (ع) دست برد زده، ضریح آن حضرت را شکستند و اموال فراوان و اشیای نفیس آن را به غارت بردند.
آیة الله سید جواد عاملی، که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، میگوید: «امیر نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسین (ع) تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نیروهایش مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسین (ع) جسارت نموده و بقعه را تخریب کردند، سپس بر مکة مکرمه و مدینه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقیع انجام دادند و فقط قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) از دست آنان مصون ماند.( مفتاح الکرامة، ج5، ص512)
کورانسیز در وصف جنایات وهابیها میگوید:
«عادت شیعیان این بودکه در روز عید غدیر خم، جشنهایی بر پا میکردند؛ لذا همگی برای اقامة جشن عید به نجف اشرف میآمدند. به همین دلیل شهرهای شیعهنشین عراق، به خصوص کربلا، خالی از سکنه میشد. وهابیها از این فرصت استفاده کردند و در غیاب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهرکه فقط افراد ضعیف و سالخورده باقی مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفری وهابیون به قتل رسیدند و هیچ کس در این جنایت زنده نماند؛ به طوری که تعداد کشته شدگان در یک روز به 3 هزار نفر رسید(تاریخ البلاد العربیة، ص126، طبق بعضی از گزارشها، وهابیون پنجهزار نفررا کشتهوپانزدههزارنفر را مجروحکردند؛ موسوعةالعتبات، ج8، ص273)
فیلبی در تاریخ نجد می نویسد: امیر نجد با لشکر پدر خود به کربلا حمله کرد وبعد ازمحاصره شهر، وارد شهرگردید. سپس ضریح امام حسین (ع) را ویران نموده و جواهرات آن را غارت کردند و هر آنچه از اشیای قیمتی در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممکن است تصوّر شود که وهابیون تنها بلاد شیعهنشین را مورد تاخت و تاز خود قرار میدادند، ولی این تصوّر به هیچوجه درست نیست زیرا آنها، کلیه مناطق مسلماننشین حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار میدادند که تاریخ در این مورد از هجوم وحشیانه آنان گزارشهایی را ثبت نموده است.
نویسنده کتاب مذکور، فردی انگلیسی الأصل، به نام «سنت جون سَره» است و وی مدت زیادی در نجد به سر برده و روابط خوبی با سعودیها داشت.
ج: اشغال طائف
در اواخر سال 1217ق. وهابیون بر حجاز دستدرازی نموده، بعضی نواحی آن را غارت کردند سپس به طائف تاختند. امیرِ طائف، که شریف غالب بود، به دفاع از شهر برخاست. لیکن درجنگ شکست خورد وبه طائف برگشت و خانهاش را آتش زد و سپس به مکه گریخت.
وهابیها که ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتلعام مردان پرداختند و زنها و بچهها را به اسارت بردند و این روش وهابیون بوده است که وقتی چیره میشدند، این خشونت و سیاست وحشیانه را اِعمال میکردند. لازم به ذکر است که قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.( اخبار الحجاز و نجد فی تاریخ الجبرتی، ص93)
زینی دحلان مینویسد: لشکریان سعودی در ذیقعدة 1217ق. وارد شهر شده، به قتل عام مردم پرداختند. آنان به صغیر و کبیر رحم نکردند؛ طفل شیرخوار را روی سینه مادر سر بریدند. گروهی از اهالی طائف، که به خاطر ترس از هجوم وهابیان، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشکر سعودی آنها را تعقیب کرده و اکثرشان را به قتل رساندند. وارد خانهها شده، کسانی را که در خانهها بودند کشتند و چون در خانهها کسی باقی نماند، به دکانها و مساجد رفته، هرکه را در آنجا یافتند کشتند. بعد از آن، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در یکجا جمع کردند که کثرت مقدار آن به مانند کوهی جلب توجه میکرد. سپس خمس این اموال تاراج شده را به امیر سعود دادند و بقیه را در میان خود تقسیم کردند، ولی کتابها را که در میان آن تعدادی مصحف شریف و کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار ریختند.
د: غارت مکه مکرمه
در سال 1217ق. وهابیها تصمیم گرفتند بر مکه مکرمه استیلا یابند؛ بدین منظور، ارتشی را در اوّل ماههای حرام (که حتی اعراب جاهلی، جنگ در این ماهها را حرام میدانستند) برای حمله مهیّا کردند. خبر این توطئه زمانی منتشر شد که مردم مشغول انجام فریضه حجّ بودند. در میان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعید و نقبای وی و نیز امرایی از مصر و شام و... حضور داشتند. شریف غالب (امیر مکه) از آنها کمک خواست، امّا جوابی نشنید. از این رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسک حجّ به جهاد علیه وهابیان فراخواند، امّا مردم اعتنایی به او نکرده، با دلایل واهی، برای دفاع، از خود سستی نشان دادند. شریف غالب مجبور شد، به همراه یارانش با خزائن و ذخایر مالی، از مکه فرار کند. در این میان بسیاری از مردم مکّه به جده گریختند. امیر نجد با لشکرش در روز دهم ماه محرم وارد مکه گردید، بدون اینکه مردم مقاومتی از خود نشان دهند. او همان جنایاتی را که نسبت به اهل طائف روا داشت، با مردم مکه نیز انجام داد.( تاریخ الجبرتی، ص93) علمای مکه را مجبور کرد تا عقاید ابن عبدالوهاب را بپذیرند و کتابهای او را تدریس نمایند و نیز مسلمین سایر مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بین اهالی مکه و مدینه را قطع نمود؛ به انگیزه اینکه کمکی از طرف مدینه به اهل مکه نرسد و یا تجارتی که بین این دو شهر بود، از رونق بیفتد.( اخبارالحجاز و نجد فی تاریخ الجبرتی، ص93)
هـ: انهدام بارگاه
وهابیان بعد از استیلا بر مکه، بسیاری از ضریحها و قبوریکه دارای گنبد و بارگاه بود و مسلمانان برای احترام و اکرام به صاحب قبر، آن را بنا کرده بودند، تخریب کردند و همین اَعمال را با قبور مدینه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامی را از بین بردند.( عنوانالمجد، ص122)
شریف غالب به همراه شریف پاشا، حاکم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابیون که در اطراف مکه بود، یورش بردند و با طرفداران آنها که از قبایل مجاور مکه بودند، به مبارزه پرداختند که نتیجهاش زمینگیر شدن وهابیها در آن مناطق بود. بدین ترتیب به دلیل فجایعی که وهابیون به بار آوردند، شکست سختی از سوی این دو حاکم خوردند.
و: قتل عبدالعزیز
جبران شامیّه، از نویسندگان وهابی مینویسد: شیعیان از ماجرای کربلا و فجایعیکه وهابیّت در آن شهر انجام داد، مصیبت زده و دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امیر نجد بگیرند. ماجرا بدین شکل بود که عبدالعزیز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود که با خدعهای به قتل رسید.
فیلبی مینویسد: قاتل، خود را در پوشش درویشی درآورد و به شهر درعیّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزیز نماز خواند. در یکی از روزها که عبدالعزیز مشغول نماز بود، ناگهان خود را روی او انداخت و با چاقویی، شکمش را درید و با شتاب به جای اوّل خود برگشت. مردم که وی را شناختند، دستگیرش کرده، کشتند.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص64)
ابن بشر میگوید: قتل عبدالعزیز، امیر درعیّه، ضربه جدیدی بر پیکره وهابیّت بود. وی در پاییز سال 1803م. در مسجد، به دست درویشی ناشناخته، که میگفتند اسمش عثمان و کردیالأصل و ساکن یکی از روستاهای شهر موصل عراق بود، به قتل رسید. این درویش به صورت میهمان وارد شهر شد و در مسجد، هنگامی که عبدالعزیز به سجده رفت، به او حمله کرد و به قتل رسانید. او در صف سوم نماز جای گرفته بود که با استفاده از یک خنجر، شکم عبدالعزیز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزیز را زخمیکرد. بعضی از گزارشها حاکی از آن است که قاتل فردی شیعه بوده که در ماجرای کربلا تمام افراد خانوادهاش به دست وهابیون کشته شده بودند.( تاریخ العربیةالسعودیّة، ص54)
شریف غالب بیش از پانزده سال با عبدالعزیز جنگید و در نهایت، صفحه پر فراز و فرود زندگی عبدالعزیز، با مرگش پایان پذیرفت.
دو. روشهاى مختلف معرفى شخصیتها
قرآن براى شناساندن شخصیتهاى الهى، از سه راه وارد مىشود و در موردى طبق مصالحى، از شیوه خاصى پیروى مىکند :
2-1. معرفى با اسم ؛ چنان که قرآن در مواردى از پیامبر اسلام، به اسم یاد مىکند : «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رسول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»؛ آل عمران (3)، آیه 144. ؛ «محمد پیام آورى بیش نیست که پیش از او نیز پیامبرانى بودهاند».
2-2. معرّفى با عدد ؛ یکى از روشهاى قرآن، معرفى با عدد است و لذا «نقباء بنى اسرائیل» را با عدد معرفى کرده است : «لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»؛ مائده (5)، آیه 12. ؛ «خداوند از بنىاسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده مراقب برانگیختیم».
2-33. معرّفى با صفت ؛ یکى دیگر از طرق شناسایى شخصیتهاى الهى، معرفى با صفت است. خداوند متعال در قرآن، کسانى را که باید مسلمانان از آنها اطاعت کنند، با صفت «اولى الامر» معرفى کرده است : «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ نساء (4)، آیه 59.. پس معرفى با صفات یکى از شیوههاى صحیح معرفى است که درباره حضرت مهدى(عج) نیز صادق است براى مطالعه بیشتر ر.ک : جعفر سبحانى، پرسشها و پاسخها، صص 182-185..
تأکید بر روش توصیفى
از روشهاى بسیار جالب قرآن، تأکید بر صفات و ویژگىها و عدم اصرار بر ذکر نام اشخاص است. شاید حکمت این روش، توجّه دادن امت به صفات و ویژگىهاى خوب و بد در طول زمان است تا بر اساس اوصاف ذکر شده، به شناخت اشخاص و تطبیق صفات بر آنان بپردازند و اهمیّت و جایگاه اشخاص را با میزان صفات تجلّى یافته، در آنان بسنجند.
روش «بیان توصیفى»، به قرآن، طراوت و تازگى و دوام مىبخشد ؛ زیرا در هر برههاى از زمان، زمینه تطبیق افراد و جوامع بر شاخصههاى ذکر شده در قرآن فراهم مىشود و امکان دستیابى به داورى قرآن در مسائل نو و فتنههاى فردى و اجتماعى تأمین مىگردد. قرآن کلام فصل است «انّه لقول فصل»؛ و بین حق و باطل تمییز مىدهد و راهنماى انسان در فتنهها است ؛ چنان که پیامبر«ص» فرمود : «هنگامى که فتنهها چون پارههاى شب تاریک، شما را فرا گرفت ؛ به قرآن روى آورید». از سوى دیگر، حکومت شایستگان، نیاز همیشگى جوامع دینى است و به بخشى از امت اسلامى و یا قطعهاى خاصّ از تاریخ، اختصاص ندارد.
براى راهنما و فصل الخطاب شدن در گسترهاى چنین پهناور، بیان شاخصهها، شایستگىها و ویژگىهاى صالحان و مفسدان، حقّ و باطل، خوب و بد و... بهترین راه شمرده مىشود. بدین سبب قرآن - جز در موارد ضرورى - از بردن نام مؤمنان، منافقان، حواریون، پادشاهان، مشرکان... صرف نظر کرده است تا مخاطبان قرآن، به صفات و ویژگىها - و نه نامها - توجّه کنند و امکان بهرهگیرىهاى نو از قرآن فراهم شود. بنابراین شیعه معتقد است مسلمانان در آیات بسیارى، به ائمه اطهار«ع» رهنمون شدهاند و وظیفه دارند با تطبیق ویژگىهاى یاد شده در قرآن، امام خود را بشناسند و پاسخ نیازهاى دینى، اجتماعى و سیاسى خود را از درگاه آنان جویا شوند. بر اساس همین نکته، امام باقر«ع» مىفرماید : «مَن لم یَعرف اَمرَنا من القرآن لَم یَتَنَکّب الفِتَن»؛ ؛ «هر کس امر ولایت ما را از قرآن به دست نیاورد ؛ نمىتواند از فتنهها مصون بماند».
از این روایت به دست مىآید که امر ولایت اهل بیت«ع» - به خصوص امامت حضرت مهدى و تشکیل حکومت جهانى به دست او - در قرآن وجود دارد و توصیفات موجود در قرآن، ما را به این امر رهنمون مىشود. در زمینه ظهور و قیام آن حضرت و جامعه آرمانى مهدوى، مىتوان توصیفات و اشارات زیر را از قرآن به دست آورد :
1. غلبه نهایى حقّ بر باطل و شکست جبهه کفر و فساد و نفاق ر.ک : اسراء (17)، آیه 81. ؛
2. جانشینى و خلافت مستضعفان بر روى زمین و حاکمیت صالحان و نیکان قصص (28)، آیه 5، انبیاء (21)، آیه 105. ؛
3. گسترش و فراگیرى دین حقّ در برههاى خاص از زمان توبه (9)، آیه 23. ؛
4. از آن روز موعود، تحت عناوین ایام اللّه ر.ک : جاثیه (45)، آیه 14، ابراهیم (14)، آیه 5.، وقت معلوم ر.ک : حجر (15)، آیات 36-38.، روز نصرت و پیروزى عنکبوت (29)، آیه 10. و طلوع فجر و سلامتى قدر (97)، آیه 50. و... یاد شده است ؛
5. در آیاتى از آن حضرت با نامهاى نعمت باطنى لقمان (31)، آیه 20 ، بقیة اللّه هود (11)، آیه 86.، کلمه باقیه زخرف (43)، آیه 28.، اولى الامر نساء (4)، آیه 59. ؛ مهتدون بقره (2)، آیه 9. (مهدى) ؛ اقامه کننده نماز حج (22)، آیه 41.، مضطرّ نمل (27)، آیه 62.، جنب اللَّه زمر (39)، آیه 56.، حزب اللَّهمجادله (58)، آیه 22.، فجر فجر (89)، آیه 1.، «نهار اذا تجلى» لیل (92)، آیه 2. و... نام برده است.
6. خداوند، (با مهدى موعود)، نور خود را کامل مىکند صف (61)، آیه 8. ؛
7. در آن عصر، زمین بعد از مرگش، زنده مىشود حدید (57)، آیه 17. ؛
8. او منصور از جانب خدا و انتقام گیرنده از دشمنان است شورى (42)، آیه 41. ؛
9. زمین، به نور پروردگار، روشن خواهد شد زمر (39)، آیه 69. ؛
10. در روز پیروزى، ایمان آوردن کافران، سودى به حالشان نخواهد داشت سجده (32)، آیه 29. ؛
11. هر چه در روى زمین است، تسلیم و مطاع او خواهند شد آل عمران (3)، آیه 8. ؛
12. حضرت مهدى «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» است نور (24)، آیه 35.
13. او تأمین کننده امنیت و آرامش در روى زمین است همان، آیه 55..
این پرسش حاوى نکاتى است که مهمترین آن نحوه برداشت از آیات قرآن و استدلال به آن است. کسى که به قرآن استناد مىجوید، باید احاطه کاملى بر روش تفسیر قرآن، آیات محکم و مشابه، مباحث تاریخى، معارف اعتقادى و... داشته باشد ؛ آنگاه بگوید : چون قرآن گفته : «حضرت عیسى زنده است» ؛ پس او همان «بقیة اللَّه» است. در حالى که بدون در نظر گرفتن این مسائل و با بىتوجّهى به سایر مفاهیم دینى و برداشت احتمالى (و کاملاً شخصى) ؛ نمىتوان نظرى درست و یا شبههاى اساسى ایراد کرد؟! به هر حال در پاسخ به این پرسش و بررسى روشهاى «مفهوم سازى قرآن»، به چند نکته اشاره مىشود :
یک. تبیین قرآن توسط پیامبر«ص»
عدم تصریح به خصوصیت و تعداد و نام امامان - از جمله حضرت مهدى - موضوعى استثنایى نیست. قرآن خود متکفّل بیان تمام مصادیق و جزئیات فروع معارف و دستورالعملها نیست تا عدم تصریح به نام امامان، امرى خلاف انتظار و غیر موافق با سبک ویژه قرآن باشد. نماز نمونه خوبى از این قبیل مسائل است. در بین احکام و دستورات دین، نماز جایگاه و اهمیّت ویژهاى دارد و تأکیدات فراوانى بر اقامه آن شده است :
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی»؛ طه (20)، آیه 14. ؛
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ»؛ حج (22)، آیه 41. ؛
«فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ»؛ حج (22)، آیه 78. ؛
«أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ»؛ هود (11)، آیه 114. و... .
اما به راستى آیا در آیات قرآن، نشانى از تعداد رکعتها و خصوصیات و جزئیات این فریضه، وجود دارد؟
قرآن درباره سایر دستورهاى دین (مانند زکات، حج، خمس و...) نیز از این نظام پیروى کرده است ؛ یعنى، تکیه اصلى را بر تثبیت این واجبات گذاشته و بیان جزئیات و خصوصیات دیگر را به «سنّت» واگذار کرده است.
همین دغدغه و پاسخ آن، بر زبان ابوبصیر و امام صادق«ع» نیز جارى شده است. ابوبصیر درباره آیه 59 سوره نساء «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ به طرح پرسشى مىپردازد. روشن است که تردید درباره «الله» و «الرسول» در میان نبود ؛ اما عبارت «اولى الامر» و اجمالى که در آن نهفته است، وى را بر آن داشت تا بپرسد : چرا قرآن نام و مشخصات «اولى الامر» را نبرده است؟ اگر واقعاً حق با شیعه است و مراد از آن، اهل بیت پیامبرند ؛ چرا آنان را به نام معرفى نکرد «فماله لم یسمَّ علیاً و اهل بیته»؛؟
امام صادق«ع» فرمود : «وقتى براى پیامبر«ص» آیه «نماز» نازل شد، خداوند در آن سه رکعت و چهار رکعت (نماز) را نام نبرد تا آنکه رسول خدا«ص» آن را شرح داد. آیه زکات نازل شد، خدا نفرمود که باید از چهل درهم، یک درهم داد ؛ بلکه رسول خدا آن را شرح کرد. آیه حج نازل شد و به مردم دستور نداد که هفت دور طواف کنند ؛ بلکه رسول خدا آن را براى مردم توضیح داد. آیه«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ درباره على، حسن و حسین«ع» نازل شد و رسول خدا درباره على«ع» فرمود : من به شما وصیت مىکنم درباره کتاب خدا و خاندانم ؛ زیرا من از خداى عزّوجل خواستهام میانشان جدایى نیفکند تا آنها را کنار حوض به من رساند. خدا این خواست مرا برآورد...» اصول کافى، ج 1، ص 286 ؛ «انّ الرسول الیه نزلَت علیه الصلاة و لم یُسمّ لهم ثلاثاً و لا اربعاً حتى کان رسول اللّه هو الّذى فَسَّر لهم ذلک و نزلت علیه...»..
بر اساس این حدیث و بعضى ادله عقلى، وظیفه بیان مصداقها و موارد و نیز تبیین جزئیات بر عهده پیامبر«ص» است. این انگاره، شیعه را بر آن داشت تا بر سنّت پیامبر«ص» تأکید ورزد و بر عدم امکان اکتفا به قرآن در تشخیص امور پاى فشارد. البته به نظر شیعه، مشروعیت و صحّت مندرجات و محتویات «سنّت»، از موافقت با قرآن و اصول حاکم بر آن به دست مىآید. سند حجیت و اعتبار روایات، «قرآن» است ؛ ولى فهم صحیح معارف و وظایف دینى، بدون مراجعه به سنّت نبوى«ص» و احادیث اهل بیت«ع» ممکن نیست.
در اینجا ممکن است سؤال شود : رسول اکرم«ص» این معارف و احکام جزئى و تفسیرى را از کجا به دست آورده است؟ از آیات قرآن استفاده مىشود که جمع و قرائت آیات قرآن و نیز بیان مراد و مقاصد و شرح و تبیین آنها، از ناحیه خداى متعال است : «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ»؛ قیامت (75)، آیات 17 - 19. ؛ «جمع قرآن (کلمات در آیات، آیات در سورهها و...) و قرائت قرآن بر عهده ما است و هنگامى که بر تو قرآن را خواندیم، تو (پیامبر) نیز پیروى کن و قرآن را همینگونه بخوان. سپس توضیح آن (نیز) بر عهده ما است».
بنابراین بیان و تشریح مقاصد آیات هم از ناحیه خداوند است و وسیله وحى دیگرى - جز وحى قرآنى - در اختیار پیامبر اکرم قرار مىگیرد. قرآن مىفرماید : «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»؛ نحل (16)، آیه 44. ؛ «ما بر تو آن را نازل کردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است، توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند».
بر اساس این آیه، وظیفه تبیین و توضیح آیات قرآن - به خصوص در بیان جزئیات و مصداقها - بر عهده رسول خدا است و این مسئله، تمام سخنان پیامبر«ص» در زمینه معارف و دستورالعملهاى دینى را شامل مىشود.
این توضیحات نشان مىدهد عدم ذکر مصداقها، به نام ائمه اطهار - به ویژه مهدى موعود - اختصاص ندارد و غالب معارف و احکام دینى را شامل مىشود. بنابراین، براى شناخت نام امامان معصوم«ع» باید سراغ سنّت نبوى رفت ؛ همان گونه که در تفسیر و تبیین معارف و فرایض دینى، به آن نیازمندیم.