مهدی فاطمه

اللهم عجل لولیک الفرج

مهدی فاطمه

اللهم عجل لولیک الفرج

پیام های کوتاه
بایگانی

سه. مهدى یا عیسى«ع»
بحث بعدى در رابطه با این سؤال است که آیا صفات مذکور در قرآن (مانند بقیة اللَّه) مى‏تواند در مورد حضرت عیسى صادق باشد؟ به یقین چنین نیست ؛ چون هیچ دلیل و شاهد روایى معتبرى بر این نیست. تنها در روایت ضعیفى از اهل سنّت نقل شده که : «لا مهدى الاّ عیسى»؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1340، ح 4039.. توضیح آنکه برخى از خاورشناسان یا دیگر منکران ظهور حضرت مهدى(عج)، به حدیثى از محمدبن خالد جندى متوسّل مى‏شوند که مهدى موعود را همان پیامبر خدا حضرت عیسى بن مریم دانسته است. در این باره بد نیست بدانیم که هیچ دانشمندى از جهان اسلام، دیده نشده که متعرّض این حدیث شده و آن را مورد تمسخر و انتقاد شدید قرار نداده باشد ؛ یعنى، این روایت بالاتفاق رد شده و پذیرفته نشده است.
 بیان بطلان و ردّ این حدیث نیازمند تلاش و کوشش نیست ؛ چون با تمام احادیث صحیح و متواتر مخالف است (به خصوص روایاتى که مى‏گوید : مهدى، از فرزندان رسول خدا و فاطمه«س» است). اگر قرار باشد به آنچه روایت مى‏شود - به همه اختلاف‏ها و گوناگون بودن آنها - استدلال شود ؛ در این صورت علم رجال و فن درایه، دانشى لغو و بیهوده خواهد بود... به هر حال در علم رجال، محمد بن خالد (راوى حدیث)، در زمره افراد دروغ‏پرداز و مجهول معرّفى شده است. حدیث «لا مهدى الاّ عیسى»؛ فقط در سنن ابن ماجه و تنها از این راوى نقل شده است!!
 ذهبى (از علماى اهل سنّت) گوید : «ازدى گفته است : (این روایت‏) حدیث منکر و نادرستى است و ابو عبداللَّه حاکم گفته : ناشناخته و مجهول است. من مى‏گویم : «لا مهدى الاّ عیسى بن مریم»؛ حدیثى نادرست است که ابن ماجه نقل کرده است میزال الاعتدال، ج 3، ص 535..
قرطبى هم مى‏گوید : «و گفته‏اش «ولا مهدىّ الاّ عیسى»؛ با احادیث این باب تعارض دارد... حدیث‏هاى نقل شده از پیامبر«ص» در نصّ بر خروج مهدى از خاندانش و فرزند فاطمه، ثابت و صحیح‏تر از این حدیث است. پس باید بر اساس آنها قضاوت کرد، نه این یک روایت» التذکرة، ج 2، ص 701. و... .
به هر حال از نظر علم رجال و درایه، این حدیث مردود است و با سایر احادیث معتبر و متواتر، تضاد دارد و از درجه اعتبار ساقط است ر.ک : سید ثامر هاشم العمیدى، مهدى منتظر در اندیشه اسلامى، صص 224 - 230.. به غیر از این روایت، هیچ کس ادعا نکرده است که مهدى، همان عیسى بن مریم است و آن‏گاه نتیجه گرفته شود که : «بقیة اللَّه» همان عیسى است!!
قرآن در سوره «هود» مى‏فرماید : «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛ هود (11)، آیه 86. ؛ «آنچه خداوند براى شما باقى گذاشته (از سرمایه‏هاى حلال‏)، برایتان بهتر است، اگر ایمان داشته باشید».
 امام باقر«ع» مى‏فرماید : «این آیه، اولین آیه‏اى است که قائم(عج) آن را تلاوت مى‏کند و سپس مى‏گوید : من بقیة اللَّه و حجّت خدا و نماینده او در زمین بر شما (مردم) هستم. (مردم به سوى او مى‏آیند و بر او سلام مى‏کنند) و نحوه سلامشان نیز چنین است : «السلام علیک یا بقیة الله فى ارضه»؛ تفسیر صافى، ج 2، ص 368، المهدى الموعود عند علماء اهل السنّة، ص 131..
امام صادق«ع» نیز به مردى فرمود که چنین به حضرت قائم سلام کند : «السلام علیک یا بقیة اللَّه»؛ سپس آن حضرت این آیه را قرائت فرمود : «بقیة الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین»؛ تفسیر فرات الکوفى، ص 63 ؛ کافى، ج 1، ص 411، ح 2..
 بر اساس این روایات، «بقیة اللَّه» کسى به جز حضرت مهدى(عج) نیست و ربط دادن آن به «حضرت عیسى» بى‏پایه و نادرست است. اصولاً مسیحیان، حضرت عیسى را «بقیة اللَّه» - به آن معنایى که ما در نظر داریم - نمى‏دانند ؛ بلکه او را خدا (خداى پسر یا پسر خدا) مى‏دانند!! در حالى که «بقیة اللَّه» به معناى باقى مانده و ذخیره خداوند است و مصداقى جز «حجة بن الحسن العسکرى» ندارد.

ظهور عیسى«ع»
مسلمانان و مسیحیان، هر دو به ظهور عیسى مسیح«ع» در آخرالزمان اعتقاد دارند. پس اصل ظهور و بازگشت آن حضرت مورد پذیرش است ؛ اما بر اساس روایات معتبر، حضرت عیسى«ع» پس از قیام و ظهور امام مهدى(عج) ظهور کرده و تحت فرمان و رهبرى او خواهد بود. در واقع یکى از یاران و وزیران امام مهدى(عج) و فرمانده قسمتى از سپاه آن حضرت، عیسى«ع» است. پیامبر«ص» در حدیثى مى‏فرماید : «مهدى متوجّه مى‏شود که عیسى در قدس (در نزدیکى مناره بیضاء) فرود آمده است ؛ در حالى که دست‏هاى خود را بر بال‏هاى دو فرشته نهاده، آب از موهایش فرو مى‏چکد. پس (امام‏) مهدى مى‏گوید : جلو بایست و با مردم نماز بخوان. عیسى مى‏گوید : نماز براى تو اقامه شده است. پس عیسى پشت سر او نماز مى‏خواند و با او بیعت مى‏کند و مى‏گوید : من به عنوان وزیر و معاون برانگیخته شده‏ام، نه به عنوان امیر و امام» الصراط المستقیم، ج 3، ص 22 ؛ یوم الخلاص، ج 1، ص 553..
 پیامبر اکرم«ص» همچنین مى‏فرماید : «مهدى از نسل من است ؛ وقتى خروج مى‏کند، عیسى بن مریم براى یارى‏اش فرود مى‏آید، او (مهدى) را پیش رو قرار داده، پشت سرش اقتدا مى‏کند» اثبات الهداة، ج 3، ص 495، ح 255 ؛ الاحتجاج، ج 1، ص 47..
 در روایت دیگرى آمده است : «عیسى، وزیر قائم(عج) و پرده‏دار و جانشین آن حضرت است. به کرامت (و دستور) حضرت حجّت، امنیت را بر شرق و غرب عالم گسترش مى‏دهد» معجم الاحادیث المهدى، ج 1، ص 530 ؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 620..
 نتیجه این مباحث آن است که به یقین آن منجى موعود - که مورد بشارت همه مکاتب و ادیان است و پیامبر اسلام نیز بارها به آن اشاره فرموده - حضرت مهدى(عج) است. و بقیة اللَّه نیز کسى جز او نیست. (مهدویت1، رحیم کارگر،)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۰۸:۳۴
م.ع

حکمت بیان اوصاف 
نتیجه اینکه اگر نام حضرت مهدى(عج) در قرآن نیست ؛ ولى صفات و خصوصیات حکومت او در قرآن وارد شده است. اصولاً قرآن در معرفى افراد، مصالح عالى را در نظر مى‏گیرد. گاهى مصالح ایجاب مى‏کند که افراد را با نام معرّفى کند و گاهى مصالح ایجاب مى‏کند که تنها به صفات افراد بپردازد. این مسئله درباره حضرت مهدى(عج) بدین جهات است :
 یکم. تشکیل چنین حکومتى در مواردى، صریحاً و در موارد دیگر، به طور اشاره در قرآن وارد شده است. آیاتى که در سوره «توبه» و «صف» از انتشار و گسترش اسلام در سطح جهانى نوید مى‏دهد ؛ مانند «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»؛ اشاره به تشکیل این حکومت است ؛ زیرا به تصریح مفسّران، مضمون این آیه - که پیشگویى از گسترش فراگیر و همه جانبه اسلام در سطح جهان است - هنوز تحقّق نپذیرفته است.
 دوّم. اگر نام امام زمان را نبرده، به جهت مصلحتى است که براى اهل فضل و درک مخفى نیست ؛ زیرا به همان علت که نام على«ع» را نبرده، نام آن حضرت را نیز ذکر نکرده است. اگر نام این پیشوایان گرامى را مى‏برد، کینه‏هاى دیرینه بدر واحد و حنین، بار دیگر زنده مى‏شد و لذا مطلب را به صورت کلى مطرح کرده و فرموده است : «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»؛ انبیاء (21)، آیه 105. ؛ بردن نام گذشتگان،  (مانند لقمان و ذى‏القرنین) قابل قیاس با افراد آینده نیست. درباره گذشتگان حسدها و کینه‏ها تحریک نمى‏گردد و افراد سودجو و شهرت طلب، نمى‏توانند از آن سوء استفاده کنند ؛ ولى بردن نام آیندگان، این محذور را دارد پرسش‏ها و پاسخ‏ها، ص 185..
حال این سؤال مطرح مى‏شود که : آیا ذکر نام، دردى را دوا مى‏کند؟
 تجربه تاریخى نشان مى‏دهد که اگر هم در قرآن، به صراحت نام آن حضرت برده مى‏شد، باز در طول تاریخ، شیادان و مدعیان دروغین مهدویت، پیدا مى‏شدند و نام خود را امام زمان مى‏گذاشتند تا از آب گل‏آلود ماهى بگیرند و از انتظار مردم، استفاده نادرست کنند.
 بر این اساس، شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدى«ع»، این است که به معرّفى شخصیت «ممتاز» و برجستگى‏هاى آنان بپردازد ؛ نه معرّفى شخص. این نحوه بیان در مورد حضرت مهدى، گسترده‏تر و شفّاف‏تر است. چون به ویژگى‏هاى رفتارى آن حضرت و جامعه موعود نیز اشاره مى‏کند. این خصوصیات و پیش‏بینى‏ها تاکنون تحقّق نیافته و بر اساس روایات، تنها به دست مهدى (از فرزندان رسول خدا و فاطمه زهرا) تحقّق خواهد یافت.
 به هر حال معرّفى شخصیت و ویژگى‏ها، زمینه‏ساز پذیرش معقول و دور کننده از تبعیت و پیروى کورکورانه است. این روش - به ویژه در شرایطى که شخص از جهاتى تحت تبلیغات سوء قرار گرفته یا جامعه به هر دلیلى آمادگى پذیرش وى را نداشته باشد - بهترین روش است. این مسئله در مورد حضرت مهدى(عج) صادق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۰
م.ع

2. عبدالعزیز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزیز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جای‏ پدر راگرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسیار سفاک و خون‏آشام بود که پاره‌ای از جنایات او را یادآور می‌شویم:
الف: اشغال احساء
قوای‏ حکومت‏ به جانب احساء حرکت کرد و در بین راه، هر آنچه از اموال مسلمین را به چنگ آورد، تاراج کرد و هر مقاومتی‏ که در بین راه، در مقابلشان صورت ‏گرفت، با بی‏رحمی‏ تمام سرکوب کردند، حتی‏ به نخلستان‌ها هم رحم نکرده، همه را نابود ساختند و بدین ترتیب احساء تسلیم گردید.
در سال 1796م. اهالی‏ آن تصمیم بر رهایی‏ از سلطة وهابیون گرفتند ولی با نیروهای قوی‏ و مجهّز سعودی‏ مواجه شده، مجدداً سرکوب گردیدند.
ابن بشر درباره چگونگی‏ تسلیم اهالی‏ احساء می‌‏نویسد:
امیر نجد بعد از نماز صبح، حرکت خود را به احساء آغاز کرد. وقتی‏ که لشکریان به نزدیکی‏ احساء رسیدند، نیروهای‏ مسلح بر روی‏ رکاب اسبان ایستاده، به یک باره با تفنگ‏های‏ خود شلیک کردند. این عمل باعث گردید بسیاری‏ از زنان حامله، سقط جنین نمایند... شهر اشغال گردید و بعد از اشغال، امیر نجد وارد شهر شده، چند ماهی‏ در آنجا اقامت نمود. او هر کسی‏ را که اراده
می‏کرد، به قتل می‏رساند، یا از احساء اخراج می‏کرد و یا به زندان می‏انداخت و هر آنچه می‏خواست به تاراج می‏برد و خانه‏ها را تخریب می‏کرد؛ «وضرب علیهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلک لما تکرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمین و أکثر منها القتل...» یعنی هزاران درهم جزیه و مالیات بر آنان تحمیل کرد و دریافت نمود. چون اینان پیمان‏شکنی‏ کردند، پس بسیاری‏ از آنان را به قتل رسانید. وقتی‏ ابن سعود قصد کوچ کردن از احساء را داشت، بسیاری‏ از بزرگان و رؤسای‏ آن دیار را به همراه خود به درعیه برد و آنها را در این شهر اسکان داد و به جای‏ خود در احساء شخصی‏ به نام ناجم را که از طرفدارانش بود، گُمارد.( عنوان المجد، ج‏1، ص105)
ب: یورش به کربلا
در سال 1216ق. سعودبن عبدالعزیز با قشون بسیاری‏ متشکل از مردم نجد، به قصد عراق حرکت کرد. وقتی‏ به شهر کربلا رسید، آنجا را محاصره نمود. بعد از وارد شدن به شهر، به قتل‏عام مردم پرداختند و به خزانة‏‏ حرم امام حسین‏ (ع) دست برد زده، ضریح آن حضرت را شکستند و اموال فراوان و اشیای نفیس آن را به غارت بردند.
آیة الله سید جواد عاملی، ‏ که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، می‏گوید: «امیر نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسین‏ (ع) تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نیروهایش مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسین‏ (ع) جسارت نموده و بقعه را تخریب کردند، سپس بر مکة مکرمه و مدینه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقیع انجام دادند و فقط قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) از دست آنان مصون ماند.( مفتاح الکرامة، ج5، ص512)
کورانسیز در وصف جنایات وهابی‏ها می‏گوید:
«عادت شیعیان این بودکه در روز عید غدیر خم، جشن‌هایی‏ بر پا می‏کردند؛ لذا همگی‏ برای‏ اقامة جشن عید به نجف اشرف می‏آمدند. به همین دلیل شهرهای‏ شیعه‏نشین عراق، به خصوص کربلا، خالی‏ از سکنه می‏شد. وهابی‌ها از این فرصت استفاده کردند و در غیاب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهرکه فقط افراد ضعیف و سال‌خورده باقی‏ مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفری‏ وهابیون به قتل رسیدند و هیچ کس در این جنایت زنده نماند؛ به طوری که تعداد کشته شدگان در یک روز به 3 هزار نفر رسید(تاریخ البلاد العربیة، ص126، طبق بعضی‏ از گزارشها، وهابیون پنج‌هزار نفر‌را‌ کشته‌وپانزده‌هزار‌نفر را مجروح‌کردند؛ موسوعة‌العتبات، ‌ج8، ص273)
فیلبی‏ در تاریخ نجد می‏ نویسد: امیر نجد با لشکر پدر خود به کربلا حمله کرد وبعد ازمحاصره شهر، وارد شهرگردید. سپس ضریح امام حسین‏ (ع) را ویران نموده و جواهرات آن را غارت کردند و هر آنچه از اشیای قیمتی‏ در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممکن است تصوّر شود که وهابیون تنها بلاد شیعه‏نشین را مورد تاخت و تاز خود قرار می‏دادند، ولی‏ این تصوّر به هیچ‏وجه درست نیست زیرا آنها، کلیه مناطق مسلمان‏نشین حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار می‏دادند که تاریخ در این مورد از هجوم وحشیانه آنان گزارشهایی‏ را ثبت نموده است.
نویسنده کتاب مذکور، فردی‏ انگلیسی‏ الأصل، به نام «سنت جون سَره» است و وی‏ مدت زیادی‏ در نجد به سر برده و روابط خوبی‏ با سعودی‏‌ها داشت.
ج: اشغال طائف
در اواخر سال 1217ق. وهابیون بر حجاز دست‏درازی‏ نموده، بعضی‏ نواحی‏ آن را غارت کردند سپس به طائف تاختند. امیرِ طائف، که شریف غالب بود، به دفاع از شهر برخاست. لیکن درجنگ شکست خورد وبه طائف برگشت و خانه‏اش را آتش زد و سپس به مکه گریخت.
وهابی‏ها که ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتل‏عام مردان پرداختند و زنها و بچه‏ها را به اسارت بردند و این روش وهابیون بوده است که وقتی‏ چیره می‌شدند، این خشونت و سیاست وحشیانه را اِعمال می‏کردند. لازم به ذکر است که قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.( اخبار الحجاز و نجد فی‏ تاریخ الجبرتی، ص93)
زینی‏ دحلان می‏نویسد: لشکریان سعودی‏ در ذی‏قعدة 1217ق. وارد شهر شده، به قتل عام مردم پرداختند. آنان به صغیر و کبیر رحم نکردند؛ طفل شیرخوار را روی‏ سینه مادر سر بریدند. گروهی‏ از اهالی‏ طائف، که به خاطر ترس از هجوم وهابیان، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشکر سعودی‏ آن‌ها را تعقیب کرده و اکثرشان را به قتل رساندند. وارد خانه‌ها شده، کسانی‏ را که در خانه‏‌ها بودند کشتند و چون در خانه‏ها کسی‏ باقی‏ نماند، به دکان‏ها و مساجد رفته، هرکه را در آن‏جا یافتند کشتند. بعد از آن، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در یکجا جمع کردند که کثرت مقدار آن به مانند کوهی‏ جلب توجه می‌کرد. سپس خمس این اموال تاراج شده را به امیر سعود دادند و بقیه را در میان خود تقسیم کردند، ولی‏ کتاب‏ها را که در میان آن تعدادی‏ مصحف شریف و کتب حدیث و فقه بود، در کوچه و بازار ریختند.
د: غارت مکه مکرمه
در سال 1217ق. وهابی‌ها تصمیم گرفتند بر مکه مکرمه استیلا یابند؛ بدین منظور، ارتشی‏ را در اوّل ماه‏های‏ حرام (که حتی‏ اعراب جاهلی، جنگ در این ماهها را حرام می‏دانستند) برای‏ حمله مهیّا کردند. خبر این توطئه زمانی‏ منتشر شد که مردم مشغول انجام فریضه حجّ بودند. در میان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعید و نقبای وی و نیز امرایی‏ از مصر و شام و... حضور داشتند. شریف غالب (امیر مکه) از آنها کمک خواست، امّا جوابی‏ نشنید. از این رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسک حجّ به جهاد علیه وهابیان فراخواند، امّا مردم اعتنایی‏ به او نکرده، با دلایل واهی، برای‏ دفاع، از خود سستی‏ نشان دادند. شریف غالب مجبور شد، به همراه یارانش با خزائن و ذخایر مالی، از مکه فرار کند. در این میان بسیاری‏ از مردم مکّه به جده گریختند. امیر نجد با لشکرش در روز دهم ماه محرم وارد مکه گردید، بدون اینکه مردم مقاومتی‏ از خود نشان دهند. او همان جنایاتی‏ را که نسبت به اهل طائف روا داشت، با مردم مکه نیز انجام داد.( تاریخ الجبرتی، ص93) علمای مکه را مجبور کرد تا عقاید ابن عبدالوهاب را بپذیرند و کتاب‏های‏ او را تدریس نمایند و نیز مسلمین سایر مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بین اهالی‏ مکه و مدینه را قطع نمود؛ به انگیزه اینکه کمکی از طرف مدینه به اهل مکه نرسد و یا تجارتی که بین این دو شهر بود، از رونق بیفتد.( اخبارالحجاز و نجد فی‏ تاریخ الجبرتی، ص93)
هـ: انهدام بارگاه
وهابیان بعد از استیلا بر مکه، بسیاری‏ از ضریح‏ها و قبوری‏که دارای‏ گنبد و بارگاه بود و مسلمانان برای احترام و اکرام به صاحب قبر، آن را بنا کرده بودند، تخریب کردند و همین اَعمال را با قبور مدینه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامی‏ را از بین بردند.( عنوان‏المجد، ص122)
شریف غالب به همراه شریف پاشا، حاکم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابیون که در اطراف مکه بود، یورش بردند و با طرفداران آنها که از قبایل مجاور مکه بودند، به مبارزه پرداختند که نتیجه‏اش زمین‏گیر شدن وهابی‏ها در آن مناطق بود. بدین ترتیب به دلیل فجایعی‏ که وهابیون به بار آوردند، شکست سختی‏ از سوی‏ این دو حاکم خوردند.
و: قتل عبدالعزیز
جبران شامیّه، از نویسندگان وهابی می‏نویسد: شیعیان از ماجرای‏ کربلا و فجایعی‏که وهابیّت در آن شهر انجام داد، مصیبت زده و دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امیر نجد بگیرند. ماجرا بدین شکل بود که عبدالعزیز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود که با خدعه‏ای‏ به قتل رسید.
فیلبی‏ می‏نویسد: قاتل، خود را در پوشش درویشی‏ درآورد و به شهر درعیّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزیز نماز خواند. در یکی‏ از روزها که عبدالعزیز مشغول نماز بود، ناگهان خود را روی‏ او انداخت و با چاقویی، شکمش را درید و با شتاب به جای‏ اوّل خود برگشت. مردم که وی را شناختند، دستگیرش کرده، کشتند.( آل سعود ماضیهم و مستقبلهم، ص64)
ابن بشر می‏گوید: قتل عبدالعزیز، امیر درعیّه، ضربه جدیدی‏ بر پیکره وهابیّت بود. وی‏ در پاییز سال 1803م. ‏ در مسجد، به دست درویشی‏ ناشناخته، که می‏گفتند اسمش عثمان و کردی‏الأصل و ساکن یکی‏ از روستاهای‏ شهر موصل عراق بود، به قتل رسید. این درویش به صورت میهمان وارد شهر شد و در مسجد، هنگامی که عبدالعزیز به سجده رفت، به او حمله کرد و به قتل رسانید. او در صف سوم نماز جای‏ گرفته بود که با استفاده از یک خنجر، شکم عبدالعزیز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزیز را زخمی‏کرد. بعضی‏ از گزارش‌ها حاکی‏ از آن است که قاتل فردی‏ شیعه‏ بوده که در ماجرای‏ کربلا تمام افراد خانواده‏اش به دست وهابیون کشته شده بودند.( تاریخ العربیةالسعودیّة، ص54)

شریف غالب بیش از پانزده سال با عبدالعزیز جنگید و در نهایت، صفحه پر فراز و فرود زندگی‏ عبدالعزیز، با مرگش پایان پذیرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۱۳:۱۶
م.ع
چگونه دیگری را اصلاح کند
آن که خود را اصلاح نکرده است.
حضرت علی علیه السلام.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۲
م.ع

دو. روش‏هاى مختلف معرفى شخصیت‏ها
قرآن براى شناساندن شخصیت‏هاى الهى، از سه راه وارد مى‏شود و در موردى طبق مصالحى، از شیوه خاصى پیروى مى‏کند :
2-1. معرفى با اسم ؛ چنان که قرآن در مواردى از پیامبر اسلام، به اسم یاد مى‏کند : «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رسول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»؛ آل عمران (3)، آیه 144. ؛ «محمد پیام آورى بیش نیست که پیش از او نیز پیامبرانى بوده‏اند».
2-2. معرّفى با عدد ؛ یکى از روش‏هاى قرآن، معرفى با عدد است و لذا «نقباء بنى اسرائیل» را با عدد معرفى کرده است : «لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً»؛ مائده (5)، آیه 12. ؛ «خداوند از بنى‏اسرائیل پیمان گرفت و از آنان دوازده مراقب برانگیختیم».
2-33. معرّفى با صفت ؛ یکى دیگر از طرق شناسایى شخصیت‏هاى الهى، معرفى با صفت است. خداوند متعال در قرآن، کسانى را که باید مسلمانان از آنها اطاعت کنند، با صفت «اولى الامر» معرفى کرده است : «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ نساء (4)، آیه 59.. پس معرفى با صفات یکى از شیوه‏هاى صحیح معرفى است که درباره حضرت مهدى(عج) نیز صادق است براى مطالعه بیشتر ر.ک : جعفر سبحانى، پرسش‏ها و پاسخ‏ها، صص 182-185..
تأکید بر روش توصیفى‏
از روش‏هاى بسیار جالب قرآن، تأکید بر صفات و ویژگى‏ها و عدم اصرار بر ذکر نام اشخاص است. شاید حکمت این روش، توجّه دادن امت به صفات و ویژگى‏هاى خوب و بد در طول زمان است تا بر اساس اوصاف ذکر شده، به شناخت اشخاص و تطبیق صفات بر آنان بپردازند و اهمیّت و جایگاه اشخاص را با میزان صفات تجلّى یافته، در آنان بسنجند.
 روش «بیان توصیفى»، به قرآن، طراوت و تازگى و دوام مى‏بخشد ؛ زیرا در هر برهه‏اى از زمان، زمینه تطبیق افراد و جوامع بر شاخصه‏هاى ذکر شده در قرآن فراهم مى‏شود و امکان دستیابى به داورى قرآن در مسائل نو و فتنه‏هاى فردى و اجتماعى تأمین مى‏گردد. قرآن کلام فصل است «انّه لقول فصل»؛ و بین حق و باطل تمییز مى‏دهد و راهنماى انسان در فتنه‏ها است ؛ چنان که پیامبر«ص» فرمود : «هنگامى که فتنه‏ها چون پاره‏هاى شب تاریک، شما را فرا گرفت ؛ به قرآن روى آورید». از سوى دیگر، حکومت شایستگان، نیاز همیشگى جوامع دینى است و به بخشى از امت اسلامى و یا قطعه‏اى خاصّ از تاریخ، اختصاص ندارد.
 براى راهنما و فصل الخطاب شدن در گستره‏اى چنین پهناور، بیان شاخصه‏ها، شایستگى‏ها و ویژگى‏هاى صالحان و مفسدان، حقّ و باطل، خوب و بد و... بهترین راه شمرده مى‏شود. بدین سبب قرآن - جز در موارد ضرورى - از بردن نام مؤمنان، منافقان، حواریون، پادشاهان، مشرکان... صرف نظر کرده است تا مخاطبان قرآن، به صفات و ویژگى‏ها - و نه نام‏ها - توجّه کنند و امکان بهره‏گیرى‏هاى نو از قرآن فراهم شود. بنابراین شیعه معتقد است مسلمانان در آیات بسیارى، به ائمه اطهار«ع» رهنمون شده‏اند و وظیفه دارند با تطبیق ویژگى‏هاى یاد شده در قرآن، امام خود را بشناسند و پاسخ نیازهاى دینى، اجتماعى و سیاسى خود را از درگاه آنان جویا شوند. بر اساس همین نکته، امام باقر«ع» مى‏فرماید : «مَن لم یَعرف اَمرَنا من القرآن لَم یَتَنَکّب الفِتَن»؛ ؛ «هر کس امر ولایت ما را از قرآن به دست نیاورد ؛ نمى‏تواند از فتنه‏ها مصون بماند».
 از این روایت به دست مى‏آید که امر ولایت اهل بیت«ع» - به خصوص امامت حضرت مهدى و تشکیل حکومت جهانى به دست او - در قرآن وجود دارد و توصیفات موجود در قرآن، ما را به این امر رهنمون مى‏شود. در زمینه ظهور و قیام آن حضرت و جامعه آرمانى مهدوى، مى‏توان توصیفات و اشارات زیر را از قرآن به دست آورد :
1. غلبه نهایى حقّ بر باطل و شکست جبهه کفر و فساد و نفاق ر.ک : اسراء (17)، آیه 81. ؛
2. جانشینى و خلافت مستضعفان بر روى زمین و حاکمیت صالحان و نیکان قصص (28)، آیه 5، انبیاء (21)، آیه 105. ؛
3. گسترش و فراگیرى دین حقّ در برهه‏اى خاص از زمان توبه (9)، آیه 23. ؛
4. از آن روز موعود، تحت عناوین ایام اللّه ر.ک : جاثیه (45)، آیه 14، ابراهیم (14)، آیه 5.، وقت معلوم ر.ک : حجر (15)، آیات 36-38.، روز نصرت و پیروزى عنکبوت (29)، آیه 10. و طلوع فجر و سلامتى قدر (97)، آیه 50. و... یاد شده است ؛
5. در آیاتى از آن حضرت با نام‏هاى نعمت باطنى لقمان (31)، آیه 20 ، بقیة اللّه هود (11)، آیه 86.، کلمه باقیه زخرف (43)، آیه 28.، اولى الامر نساء (4)، آیه 59. ؛ مهتدون بقره (2)، آیه 9. (مهدى) ؛ اقامه کننده نماز حج (22)، آیه 41.، مضطرّ نمل (27)، آیه 62.، جنب اللَّه زمر (39)، آیه 56.، حزب اللَّهمجادله (58)، آیه 22.، فجر فجر (89)، آیه 1.، «نهار اذا تجلى» لیل (92)، آیه 2. و... نام برده است.
6. خداوند، (با مهدى موعود)، نور خود را کامل مى‏کند صف (61)، آیه 8. ؛
7. در آن عصر، زمین بعد از مرگش، زنده مى‏شود حدید (57)، آیه 17. ؛
8. او منصور از جانب خدا و انتقام گیرنده از دشمنان است شورى (42)، آیه 41. ؛
9. زمین، به نور پروردگار، روشن خواهد شد زمر (39)، آیه 69. ؛
10. در روز پیروزى، ایمان آوردن کافران، سودى به حالشان نخواهد داشت سجده (32)، آیه 29. ؛
11. هر چه در روى زمین است، تسلیم و مطاع او خواهند شد آل عمران (3)، آیه 8. ؛
12. حضرت مهدى «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» است نور (24)، آیه 35. 
13. او تأمین کننده امنیت و آرامش در روى زمین است همان، آیه 55..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۱۱:۲۸
م.ع

 


دریافت
مدت زمان: 30 ثانیه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۲۲
م.ع
به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب(س) که فرج مرا نزدیک گرداند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۱
م.ع
مدتى پیش یکى از بچه‏ها پرسید : چرا با وجود اینکه پیامبران و امامان«ع» همه از به وجود آمدن حکومت حضرت مهدى(عج) خبر داده‏اند و خدا نیز در قرآن، در برابر چنین مسئله مهمّى سکوت نکرده ؛ اما چرا نامى (به طور مستقیم) از امام زمان(عج)برده نشده است؟! ما در پاسخ آیه «بقیة اللَّه خیر لکم» و آیه‏اى که مربوط به جانشینى و خلیفة اللهى بشر بر روى زمین و این گونه آیات را آوردیم ؛ اما باز گفتند : بر مبناى گفته خود قرآن حضرت مسیح به آسمان رفته و هنوز زنده است و مسیحیان نیز معتقدند که «بقیة اللَّه»، همان عیسى مسیح است و سخنانى دیگر که بالاخره هم ایشان سخن ما را نپذیرفتند ؛ بدین وسیله مى‏خواستم پاسخى که قانع کننده باشد و چون و چرایى نتوان در آن آورد، بیان کنید؟

این پرسش حاوى نکاتى است که مهم‏ترین آن نحوه برداشت از آیات قرآن و استدلال به آن است. کسى که به قرآن استناد مى‏جوید، باید احاطه کاملى بر روش تفسیر قرآن، آیات محکم و مشابه، مباحث تاریخى، معارف اعتقادى و... داشته باشد ؛ آن‏گاه بگوید : چون قرآن گفته : «حضرت عیسى زنده است» ؛ پس او همان «بقیة اللَّه» است. در حالى که بدون در نظر گرفتن این مسائل و با بى‏توجّهى به سایر مفاهیم دینى و برداشت احتمالى (و کاملاً شخصى) ؛ نمى‏توان نظرى درست و یا شبهه‏اى اساسى ایراد کرد؟! به هر حال در پاسخ به این پرسش و بررسى روش‏هاى «مفهوم سازى قرآن»، به چند نکته اشاره مى‏شود :

یک. تبیین قرآن توسط پیامبر«ص»
عدم تصریح به خصوصیت و تعداد و نام امامان - از جمله حضرت مهدى - موضوعى استثنایى نیست. قرآن خود متکفّل بیان تمام مصادیق و جزئیات فروع معارف و دستورالعمل‏ها نیست تا عدم تصریح به نام امامان، امرى خلاف انتظار و غیر موافق با سبک ویژه قرآن باشد. نماز نمونه خوبى از این قبیل مسائل است. در بین احکام و دستورات دین، نماز جایگاه و اهمیّت ویژه‏اى دارد و تأکیدات فراوانى بر اقامه آن شده است :
«أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی»؛ طه (20)، آیه 14. ؛
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ»؛ حج (22)، آیه 41. ؛
«فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ»؛ حج (22)، آیه 78. ؛
«أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ»؛ هود (11)، آیه 114. و... .
اما به راستى آیا در آیات قرآن، نشانى از تعداد رکعت‏ها و خصوصیات و جزئیات این فریضه، وجود دارد؟
قرآن درباره سایر دستورهاى دین (مانند زکات، حج، خمس و...) نیز از این نظام پیروى کرده است ؛ یعنى، تکیه اصلى را بر تثبیت این واجبات گذاشته و بیان جزئیات و خصوصیات دیگر را به «سنّت» واگذار کرده است.
همین دغدغه و پاسخ آن، بر زبان ابوبصیر و امام صادق«ع» نیز جارى شده است. ابوبصیر درباره آیه 59 سوره نساء «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ به طرح پرسشى مى‏پردازد. روشن است که تردید درباره «الله» و «الرسول» در میان نبود ؛ اما عبارت «اولى الامر» و اجمالى که در آن نهفته است، وى را بر آن داشت تا بپرسد : چرا قرآن نام و مشخصات «اولى الامر» را نبرده است؟ اگر واقعاً حق با شیعه است و مراد از آن، اهل بیت پیامبرند ؛ چرا آنان را به نام معرفى نکرد «فماله لم یسمَّ علیاً و اهل بیته»؛؟
امام صادق«ع» فرمود : «وقتى براى پیامبر«ص» آیه «نماز» نازل شد، خداوند در آن سه رکعت و چهار رکعت (نماز) را نام نبرد تا آنکه رسول خدا«ص» آن را شرح داد. آیه زکات نازل شد، خدا نفرمود که باید از چهل درهم، یک درهم داد ؛ بلکه رسول خدا آن را شرح کرد. آیه حج نازل شد و به مردم دستور نداد که هفت دور طواف کنند ؛ بلکه رسول خدا آن را براى مردم توضیح داد. آیه«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرسول وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ درباره على، حسن و حسین«ع» نازل شد و رسول خدا درباره على«ع» فرمود : من به شما وصیت مى‏کنم درباره کتاب خدا و خاندانم ؛ زیرا من از خداى عزّوجل خواسته‏ام میانشان جدایى نیفکند تا آنها را کنار حوض به من رساند. خدا این خواست مرا برآورد...» اصول کافى، ج 1، ص 286 ؛ «انّ الرسول الیه نزلَت علیه الصلاة و لم یُسمّ لهم ثلاثاً و لا اربعاً حتى کان رسول اللّه هو الّذى فَسَّر لهم ذلک و نزلت علیه...»..
بر اساس این حدیث و بعضى ادله عقلى، وظیفه بیان مصداق‏ها و موارد و نیز تبیین جزئیات بر عهده پیامبر«ص» است. این انگاره، شیعه را بر آن داشت تا بر سنّت پیامبر«ص» تأکید ورزد و بر عدم امکان اکتفا به قرآن در تشخیص امور پاى فشارد. البته به نظر شیعه، مشروعیت و صحّت مندرجات و محتویات «سنّت»، از موافقت با قرآن و اصول حاکم بر آن به دست مى‏آید. سند حجیت و اعتبار روایات، «قرآن» است ؛ ولى فهم صحیح معارف و وظایف دینى، بدون مراجعه به سنّت نبوى«ص» و احادیث اهل بیت«ع» ممکن نیست.
در اینجا ممکن است سؤال شود : رسول اکرم«ص» این معارف و احکام جزئى و تفسیرى را از کجا به دست آورده است؟ از آیات قرآن استفاده مى‏شود که جمع و قرائت آیات قرآن و نیز بیان مراد و مقاصد و شرح و تبیین آنها، از ناحیه خداى متعال است : «إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ»؛ قیامت (75)، آیات 17 - 19. ؛ «جمع قرآن (کلمات در آیات، آیات در سوره‏ها و...) و قرائت قرآن بر عهده ما است و هنگامى که بر تو قرآن را خواندیم، تو (پیامبر) نیز پیروى کن و قرآن را همین‏گونه بخوان. سپس توضیح آن (نیز) بر عهده ما است».
بنابراین بیان و تشریح مقاصد آیات هم از ناحیه خداوند است و وسیله وحى دیگرى - جز وحى قرآنى - در اختیار پیامبر اکرم قرار مى‏گیرد. قرآن مى‏فرماید : «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»؛ نحل (16)، آیه 44. ؛ «ما بر تو آن را نازل کردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است، توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند».
بر اساس این آیه، وظیفه تبیین و توضیح آیات قرآن - به خصوص در بیان جزئیات و مصداق‏ها - بر عهده رسول خدا است و این مسئله، تمام سخنان پیامبر«ص» در زمینه معارف و دستورالعمل‏هاى دینى را شامل مى‏شود.
این توضیحات نشان مى‏دهد عدم ذکر مصداق‏ها، به نام ائمه اطهار - به ویژه مهدى موعود - اختصاص ندارد و غالب معارف و احکام دینى را شامل مى‏شود. بنابراین، براى شناخت نام امامان معصوم«ع» باید سراغ سنّت نبوى رفت ؛ همان گونه که در تفسیر و تبیین معارف و فرایض دینى، به آن نیازمندیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۰
م.ع
دعای (اللهم ادخل علی اهل القبور السرور...) را زیاد بخوانید،زیرا در حقیقت این دعا،برای فرج ماست.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۵ ، ۰۳:۱۲
م.ع
هرگاه خواستید به وسیله ی ما به خدای تعالی و ما توجه بکنید
آنچنان که خداوند فرمود بگویید:
سلام علی آل یاسین
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۰۳:۲۰
م.ع

آلِ سُعود، سلسله‌ای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از 1148ق/1735م به بخشی از جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان می‌راند. فرنگیان این نام را سَعود می‌نویسند و می خوانند.
مورّخان، تاریخ سعودی‏ را به سه دوره تقسیم کرده‏اند:
1. دوره اوّل از سال 1137 تا 1233ق.
2. دوره دوم از سال 1240 تا 1309ق.
3. دوره سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.
دوره اوّل حکومت وهابی‌‏های آل سعود
1. محمد بن سعود

ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایه‌گذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پاره‌ای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ 12ق/18م در شبه‌جزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهم‌ترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی به‌ویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانه‌های خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمده‌ای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد («خاورمیانه و شمال آفریقا »، به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان می‌راندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنی‌خالد در واحه‌های غرب قَطر بر کرانۀ خلیج‌فارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د 1137ق/1724م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحه‌های کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد. و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، هم‌پیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
زینی‏ دحلان مینویسد: "شروع کار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقه نجد و اطراف آن کارش بالا گرفت. وی‏ به یاری‏ امیر درعیّه‏ (محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا که با این وسیله توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند و قبل از این

توانسته بود اهالی‏ درعیّه و حوالی‏ آن را به اطاعت از خود درآورد. بسیاری‏ از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبیله قبیله، مطیع او گردیدند. با اینکه همگی‏ به وی‏ پیوستند، امّا از صحرانشینان بیمناک بود، لذا در برخورد با آنها همیشه می‏گفت: من شما را به توحید و ترک شرک دعوت می‏کنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشینان و عدم اطلاع آنها از امور دینی، با سخنانی‏ فریبنده، خود را در دل این مردم جا می‏کرد و همیشه به آنها می‏گفت:
«همانا من شما را به دین دعوت می‏کنم و همه کسانی‏ که زیر این آسمان هستند، مطلقاً مشرک‌اند و هرکس مشرکی‏ را به قتل برساند، بهشت نصیبش خواهد شد !»
مردم با سخنان فریبنده ابن عبدالوهاب، تبعیّت از او را پذیرفتند و با همین شعارها دلشان را خوش کرده بودند. گویا ابن عبدالوهاب ـ العیاذبالله ـ مانند پیامبر در میان مردم بود؛ چرا که این مردم هر آنچه که او می‏گفت، می‏گرفتند و رها نمی‏کردند. پیروان وی‏ وقتی‏ مسلمانی‏ را می‏کشتند، مالش را به یغما می‏بردند و خمس مال را به رییس حکومت وقت می‏دادند و بقیه را در میان خود تقسیم می‏کردند و رفتار این مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام می‏دادند و امیر نجد نیز حامی‏ او بود که با این حمایتها، امارت او وسعت گرفت.

ابن سعود 30 تن از علمای خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابیّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولی اهدافشان را نمی‏دانستند که چه در سر می‏پرورانند. وقتی‏ این گروه به مکه رسیدند، امیر مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقاید انحرافی‏ خود برداشتند. امیر دستور دستگیری‏ آنها را داد که بعضی‏ از این 30‏ تن دستگیر و محبوس شدند و بقیه گریختند.
شکست در نجران ‏
حاکم ریاض، که دهام بن دواس نام داشت، از سرسخت‏ترین دشمنان وهابیت بود، به طوری‏که حدود 27 سال، میان ریاض و درعیّه، جنگهای‏ خونین‏ رخ داد و در این میان، دو برادر محمدبن سعود با نامهای "فیصل" و "سعود" کشته شدند. در سال 1178 میان جوانان قبیلة بنویام ـ که از اهالی‏ نجران بودند ـ و دو قبیلة عجمان و بنی‏ خالد، پیمانی‏ منعقد گردید؛ آنان هم‏قسم شدند تا فتنة وهابیت را از بین ببرند؛ از این رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنویام به رهبری‏ سیدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعیه حمله کنند و قبیلة بنیخالد و عجمان به رهبری‏ شخصی‏ که خالدی‏ نام داشت، از طرف احساء به درعیّه یورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حرکتشان به گونه‌ای‏ طراحی‏ شود که در روز معینی‏ همگی‏ به اطراف درعیه رسیده باشند، اما در این میان قوای جوانان بنویام زودتر از موعد به درعیّه رسیدند و توانستند لشکر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از این شکست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نیرنگ توانست جان به در ببرد. وی، پرچم صلح در دست گرفت و شرط کرد که اگر جنگجویان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگیری‏ باقی‏ بمانند و اسرا را تحویل دهند، وی‏ و حاکم سعودی‏ متعهّد می‏گردند ده‌ها هزار سکه طلا جهت خساراتی‏ که لشکر نجران متحمّل گردیده، بپردازند و قوای‏ وهابی‏ نیز از منطقه درعیه تجاوز نکرده، در همانجا مستقر باشند. وقتی‏ لشکر خالدی‏ که دارای جنگجویان مسلّح زیادی‏ بود و بسیاری‏ از نجدی‏ها هم لشکر را همراهی‏ می‏کردند، به میدان جنگ رسیدند، متوجه صلح گردیدند. لذا آنها هم به این پیمان راضی‏ شدند. پس از این صلح بود که ابن سعود به خاطر صدمات روحی‏ در سال 1179ق. در گذشت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۷
م.ع

اعتقاد به مهدی موعود مسئله ای است که در تمام ادیان و مذاهب مختلف جهان اعم از وَثَنیُت ، کلیمیت ، مسیحیت ، مجوسیت ، اسلام و غیره مطرح بوده و هست ؛ بدین معنی که در آخر الزمان ، مصلحی ظهور خواهد کرد و به جنایتها و خیانتها و تبعیضهای بشر خاتمه خواهد داد .


آری " اعتقاد به مهدی " نه تنها یک باور اسلامی است ، که عنوانی می باشد برای خواسته ها و آرزوهای همه انسانهای دردمند و ستمدیده ، با کیش و مذاهی گوناگون ؛و همچنین بازده الهام فطری مردم است . و با همه اختلافاتی که در عقیده و مذهب دارند ، دریافته اند که برای انسانیت در روی زمین ، روز موعودی و انسان موعودی خواهد بود ؛ که با ظهورش هدف نهائی ادیان الهی تحقق یافته و مسیر آن به دنبال رنجی بسیار ، همواری و استواری لازم را می یابد . بنا بر این ، مسئله مهدویت با سلیقه ای دیرینه ، ریشه در مذهب دارد .


اگر چه غیر از قرآن مجید ، تمامی کتابهای آسمانی دیگر دستخوش تحریف شده اند ، لیکن با این وجود ، جملاتی از دستبرد دیگران مصون مانده است ، که در آنها از آمدن مهدی موعود و مصلح جهانی گفتگو شده است ، و چون این مطلب به صورت پیشگوئی و مربوط به آینده است ، و مضامین آن در قرآن و روایات متواتر وارد شده است . از این رهگذر مسلُم می شود که این عبارتها از منطق وحی سرچشمه گرفته و از دستبرد انسانها در طول تاریخ در امان مانده است .


از جمله روایات وتواتری که به ظهور " مهدی موعود " وعده داده ، حدیث معروف نبوی است که فرمود : « اگر از عمر دنیا یک روز بیش باقی نمانده باشد ، خداوند آن روز را طولانی کند تا مردی از امت و خاندان من که نامش نام من است ظاهر شود ، و زمین را از عدل و داد پر کند چنانکه از ظلم و ستم پر شده باشد . » 


1- الفصول المهمة ، ابن صباغ مالکی ، ص 294

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۰۲:۱۲
م.ع